چهل حدیث در مورد حجاب زن و مرد

چهل حدیث در مورد حجاب زن و مرد

1-  امام على علیه السّلام فرموده اند : پوشیده و محفوظ داشتن زن مایه آسایش بیشتر و دوام زیبایى اوست . غرر الحکم(5820)

2- امام صادق علیه السلام می فرمایند: حجاب زن برای طراوت و زیبایی اش مفیدتر می باشد . ( المستدرک، ج5)

3-  امیرالمومنین علیه السلام در وصیت خود به امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود:«با پوشش و حجابی که برای همسرانت قرار می‌دهی، چشم آنان را از هوس و حرام بازمی‌داری، چرا که حجاب برای آنها ثبات بیشتری به ارمغان می آورد. از خروج بی‌حساب و بی‌رویه زنان جلوگیری کن، زیرا مفاسدی دارد؛ و اگر می‌توانی، کاری کن که همسرانت غیر از تو را نشناسند و با مردان رفت و آمد نداشته باشند

4- حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از پدران گرامیش از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل فرمود که : روزی شخص نابینایی اجازه ورود خواست. فاطمه علیهاسلام برخاست و چادر به سر کرد. رسول خدا فرمود:« چرا از او رو می‌گیری، او که تو را نمی‌بیند؟» فاطمه عرض کرد :« او مرا نمی‌بیند، اما من که او را می بینم . و او اگر چه مرا نمی‌بیند ولی بوی مرا که حس می‌کند

5- رسول خدا(ص) از حضرت جبرئیل(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟ جبرئیل فرمود: بله. (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود. فرشتگان می‌خندند و می‌گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت(پدر و برادر و شوهرش و...از خود غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌پوشانند.

6-  در یک روز بارانی حضرت علی(علیه‌السلام) با پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در بقیع بودند که زنی سوار بر الاغ از آن‌جا عبور می‌کرد. ناگهان پای الاغ در چاله‌ای فرو رفت و زن از بالای آن به زیر افتاد. رسول خدا به سرعت روی خود را برگرداند. حاضران به رسول خدا گفتند این زن شلوار به تن دارد. حضرت سه بار فرمود: خداوند زنان شلوار پوش را رحمت کند. سپس فرمودند: ای مردم! شلوار را به عنوان پوشش برگزینید؛ چرا که از پوشاننده‌ترین لباس‌های شماست‌. و به‌وسیله‌ی آن از زنان خود به هنگام خروج آنان از منزل محافظت کنید. (البته باید توجه داشت که پیامبر، شلوار را به عنوان مکمل پوشش مطرح کردند، نه جایگزین پوشش!)

7- پیامبر فرموده اند:خدا مردانی را که شبیه زن می‏شوند و زنانی را که خود را شبیه مرد قرارمی‏دهند ، نفرین کرده است.

8- رسول خدا(ص) فرمودند:سه گروه، هرگز داخل بهشت نمی‌شوند :1- زنی که خود را درلباس وحرکات وامور دیگر شبیه مرد سازد  و...

9- امام علی علیه السلام می فرماید: بهترین لباس ؛ لباسی است که تو را از خدا به خود مشغول نسازد.

10-  در حدیث قدسی آمده است :به بندگانم بگوئیدبه لباس دشمنانم در نیایند و خود را شبیه دشمنان من نکنند که در این صورت آنها هم دشمنان من خواهند بود

11- پیامبر می فرمایند:خداوند شما را از عریان شدن نهی کرده است پس شرم کنید از فرشتگانی که همراه شما هستند همان گرامیانی که از شما جدا نمی شوند مگر هنگام قضای حاجت و خلوت کردن با همسر

12- از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پرسیدند : آیا در تنهایی می‌توانیم کشف عورت کنیم؟ حضرت جواب دادند: خداوند بیش از مردم سزاوار است که از او شرم شود . ( سنن ابن ماجه )

13- رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله)فرمودند: خداوند شما را از عریان شدن بازداشته است؛(بحار الانوار ج. 56) لذا از عریان شدن بپرهیزید . ( سنن الترمذی )

14- حضرت علی(علیه‌السلام) می فرمایند: وقتی کسی عریان شود، شیطان به او نظر می‌اندازد و در او طمع می کند؛ پس خود را بپوشانید . ( تهذیب )

15- پیامبر سه بار فرمود :خدایا ! زنان شلوار پوش را بیامرز . اى مردم ! شلوار بپوشید که شلوار پوشاننده ترین جامه‌‏هاى شماست و زنان خود را در موقعى که بیرون مى‏آیند با شلوار حفظ کنید

16- پیامبر فرمود : صیانت زن او را شادابتر و زیبایى‏اش را پایدارتر مى‏کند

17- پیامبر فرمود : غذائی بخور که خود می پسندی ولی لباسی بپوش که مردم می پسندند

18- در روایت است که برای پیامبر چند قواره پارچه آوردند پیامبر قواره ای را به یکی از یاران خود داد و به او فرمود که این را دو قسمت کن : قسمتی را برای خود جامه کن و قسمت دیگر آن را به همسرت بده تا برای خود روسری کند. بعد به وی فرمود : به همسرت بگو برای این پارچه آستری فراهم کند تا بدن وی از زیر آن نمایان نباشد . ( سنن أبی داود، ج 2)

19- رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمودند : هلاکت زنان امت من در دو چیز است : «طلا و لباس نازک‌‌» . ( شیخ مفید، امالی)

20- حضرت علی(ع) فرمودند : بر شما باد بر پوشیدن لباس ضخیم ؛ چرا که هرکس لباسش نازک باشد ، دینش نازک است .

21- اسماء دختر ابوبکر و خواهر عایشه به خانه پیغمبراکرم(ص) آمد درحالی که جامه‌های نازک و بدن نما پوشیده بود . رسول اکرم(ص)روی خویشرا ازوی برگرداند و فرمود : ای اسماء همین که زن به حد بلوغ رسید سزاوار نیست چیزی از بدن او دیده شود مگر ازمچ دست به پایین و صورتش(الدرالمنثورج 5)

22- رسول خدا(ص) وضعیت دوران ما را از قبل پیش ‌بینی می‌کنند : در آخر امت من ، مرد نماهایی هستند که سوار بر وسایل نقلیه خود ، بر در مساجد پیاده می‌شوند . زنان اینان ، پوشیده‌هایی برهنه‌اند که موهایشان برآمده است . این‌ها زنان نفرین‌شده‌اند . ( المحاسن، ج1)

23- رسول خدا(ص)  می‌فرماید : برای زن جایز نیست مچ پایش را برای مرد نامحرم آشکار سازد و اگر مرتکب چنین عملی شد اول اینکه: خداوند سبحان همیشه او را لعنت می‌کند. دوم اینکه: دچار خشم و غضب خداوند بزرگ می‌شود. سوم اینکه : فرشتگان الهی هم او را لعنت می‌کنند . چهارم : عذاب دردناکی برای او در روز قیامت آماده شده است . هر زنی که به خداوند سبحان و روز قیامت ایمان دارد زینتش را برای غیر شوهرش آشکار نمی‌کند و همچنین موی سر و مچ پای خود را نمایان نمی‌سازد و هر زنی که این کارها را برای غیرشوهرش انجام دهد دین خود را فاسد کرده و خداوند را نسیت به خود خشمگین کرده است.

24- رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمودند : 1- زر و زیور خود را در منظر و دیدگاه غیرشوهر مگذار و در غیاب شوهر خود را خوشبو مکن و مچ پا را نشان مده اگر چنین کنید دینتان را تباه و خدا را به خشم آورده اید.

25- پیامبر اکرم (ص) زنان را از پوشیدن لباس‌های توجه برانگیز بر حذر می‌داشتند .

26- امام صادق(ع) به یکی ازخواهران محمدبن ابی‌عمیر فرمود : وقتی که به دیدار برادرت رفتی لباسهای رنگارنگ و تحریک‌آمیز برتن نکن .

27- رسول حق (ص) به حولا فرمود :روسرى خود را که جلب نظر مى کند نشان مده اگر چنین کنی دینتان را تباه و خدا را به خشم آورده ای.

28- امام رضا (ع):هر کس لباس بپوشد تا مباهات و جلوه گری کند خدا رحمتش را از او باز می دارد . (همراه با نماز)

29- پیامبر فرمود : لباسی بپوش که انگشت نمای مردم نشوی و عزت واحترامت هم محفوظ بماند .

30- فضیل بن یسار می گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم که آیا ساعد های زن از قسمتهائی است که باید از غیر محارم بپوشاند ؟ فرمود بلی و آنچه زیر روسری قرار می گیرد باید پوشیده شود همچنین از محل دستبند به بالا باید پوشیده شود . (کافی جلد 5 )

31- نمایان ساختن تمام بدن برای زوج رواست و سر و گردن را می توان در برابر پسر و برادر آشکار کرد ، اما در برابر نا محرم باید از چهار پوشش استفاده کرد: پیراهن (درع)، روسری (خمار)، پوششی وسیع تر از روسری که بر روی سینه می افتد (جلباب) و چادر (ازار) . (مجمع البحرین)

32- عایشه می گوید : دختر عبدالله بن طفیل که برادر مادری من بود در حالی که زینت کرده بود به خانه ام آمد . در همان هنگام پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز وارد شد و هنگامی که او را دید از او روی برگرداند . عایشه گفت یا رسول الله این دختر ، بردار زاده من و خردسال است ! پس پیامبر فرمود : هنگامی که زن به دوران عادت ماهانه رسید بر او جایز نیست که جز روی خود موضع دیگری را نمایان کند . ( جامع البیان، ج 9)

33- امام صادق(ع) می‌فرمودند : « سزاوار نیست زن مسلمانی ، لباسی بپوشد که بدن وی را نمی‌پوشاند »

34- عبداللّه‏ بن‏عباس، مفسّر و شاگرد سرشناس امیرالمؤمنین علی(ع) گفته است : زن (باید) مو و سینه و دور گردن و زیر گلوی خود را بپوشاند . » ( مجمع البیان، ج7)

35- از حدیث امام باقر استفاده می‌شود که محارم زن مانند برادر ، پدر و ... حق ندارند به همه جای زن بنگرند و زن نیز نباید بگذارد پایین‌تر از جای گردنبد و بالاتر از مچ دست آشکار گردد . چنین نیست که زن نزد محرمها، هر لباسی بپوشد و با هر آرایشی بیرون آید واندام خود را بنمایاند .

36- یکی از اصحاب پیامبر می‌گوید روزی نشسته بودم و لباسم کنار رفت و ران پایم پیدا شد . پیامبر که در حال عبور بودند، به من گفتند : ران خود را بپوشان که جزء عورت است . ( مسند احمد )(قابل توجه برخی آقایان)

37- حضرت موسی(علیه‌السلام) آن‌قدر بر پوشیدگی خود محافظت می‌کرد که مردم می‌پنداشتند وی بیماری جسمانی دارد. رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) درباره‌ی او می‌فرمود : همانا موسی مردی باحیا و پوشیده بود که به دلیل حیایش، هیچ نقطه از بدن وی دیده نشد و لذا هنگامی که می‌خواست وارد آب شود تا بدنش وارد آب نمی‌شد ، لباس خود را بیرون نمی‌آورد؛ در حالی که بنی‌اسرائیل حیا نمی‌کردند و در برابر هم برای شستشو برهنه می‌شدند و به یکدیگر نگاه می‌کردند .

38- پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم هرگاه می‌خواستند غسل کنند ، کسی به‌وسیله‌ی پرده ایشان را مستور می‌ساخت .

39- امام صادق(علیه‌السلام) پوشیدگی شدید لقمان را از علل حکیم شدن وی می‌دانند . (قابل توجه کسانی که می گویند پوشش فقط برای زن است)

40- پیامبر روزی یکی از کارگران خود را دید که در فضای باز غسل می‌کند . به وی فرمود : نمی‌بینم از خدایت شرم کرده باشی ! مزدت را بگیر ما نیازی به تو نداریم . ( المصنف )

چند چیز موجب وسعت رزق است

چند چیز موجب وسعت رزق است

۰۱ خوش خلقى
۰۲ خوشرفتارى با همسایه
۰۳ زیاد به والدین احسان کردن
۰۴ صله ارحام
۰۵ صدقه دادن
۰۶ خوبى نیت داشتن
۰۷ شستن دست پیش از غذا
۰۸ شستن ظرف خوراک و غذا
۰۹ جاروب کردن خانه
۱۰ روشن کردن چراغ پیش از غروب آفتاب
۱۱ خوردن کاسنى
۱۲ خوردن ریزه هاى طعام از کنار سفره
۱۳ شستن سر با ختمى
۱۴ شانه کردن موى سر
۱۵ جاروب کردن درب خانه
۱۶ سرکه در خانه گذاشتن
۱۷ گرامى داشتن ناتوآنها
۱۸ میانه روى در اقتصاد
۱۹ خلال کردن
۲۰ خوددارى از شهوت
۲۱ درستکار و امانت
۲۲ گرفتن ناخن و شارب در روز جمعه
۲۳ انگشتر عقیق در دست کردن
۲۴ انگشتر یاقوت در دست کردن
۲۵ انگشتر فیروزه در دست کردن
۲۶ استغفار کردن
۲۷ گفتن لا حول و لا قوه الا باللّه
۲۸ سی مرتبه گفتن (سبحان اللّه و بحمده سبحان اللّه العظیم و بحمده )
۲۹ دعا کردن برادر مومن ، مومنى را در خلوت
۳۰ سلام کردن و قل هو اللّه احد خواندن بعد از داخل شدن به منزل
۳۱ خواندن آیه الکرسى
۳۲ گفتن هر روز صد مرتبه "لا اله الا اللّه الملک الحق المبین"

منبع : گنجهای معنوی

چند چیز باعث فقر مى شود

 

۰۱ زنا کردن
۰۲ غنا
۰۳ خیانت کردن به مسلمان
۰۴ اظهار فقر کردن در صورتى که فقیر نیست
۰۵ دشنام دادن
۰۶ مداومت کردن به نافرمانى خداوند
۰۷ خوابیدن میان نماز مغرب و عشا و خوابیدن قبل از طلوع آفتاب
۰۸ کثرت حرام خوردن
۰۹ سوال کردن از مردم در حالى که احتیاج ندارد
۱۰ احتکار طعام
۱۱ عاق والدین شدن
۱۲ شانه کردن مو در حالى که سر پا ایستاده
۱۳ برخاستن از رختخواب براى بول در حالتى که عریان است
۱۴ جاروب کردن خانه در شب
۱۵ بى اعتنایى به نماز
۱۶ بر طرف نکردن تار عنکبوت از منزل
۱۷ سوزاندن پوست سیر و پیاز
۱۸ طعام خوردن در حالت جنب
۱۹ ناشسته گذاشتن ظرفهاى کثیف در منزل
۲۰ لعن کردن فرزندان و دروغ گفتن

منبع : گنجهای معنوی

فضیلت تسبیح حضرت زهرا (س)

اولین ذکرى که بعد از اتمام نماز بسیار سفارش شده است تسبیح حضرت زهرا سلام اللّه علیه است . از امام صادق علیه السلام مروى است که : ما امر مى کنیم کودکان خود را به تسبیح حضرت زهرا سلام اللّه علیه چنان که امر مى کنیم آنها را به نماز ، پس ترک آن را مکن که هر که مداومت نماید بر آن شقى و بدبخت نمى شود و در روایات معتبر وارد شده که ذکر کثیر که خدا در قرآن مجید به آن امر فرموده تسبیح حضرت فاطمه سلام اللّه علیه است که باید بعد از هر نماز خوانده شود . امام محمد باقر علیه السلام فرمودند : هر که تسبیح فاطمه سلام اللّه علیه را بگوید و بعد از آن استغفار کند خدا او را بیامرزد و آن بر زبان صد هست و در میزان عمل هزار ، و شیطان را دور مى کند و خدا را خشنود مى گرداند . امام صادق علیه السلام نیز فرمودند : هر که این تسبیح را بعد از نماز بگوید پیش از آن که پاهایش را از حالت نماز برگرداند آمرزیده شود و بهشت بر او واجب گردد و نزد من از آن که هزار رکعت نماز بگذارد در هر روز بهتر است و آن تسبیح این است بعد از هر نماز بلافاصله 34 مرتبه اللّه اکبر؛ 33 مرتبه الحمدللّه ؛ 33 مرتبه سبحان اللّه .

نمازهای نافله روز و شب

 
1.نافله ظهر: وقت آن قبل از نماز ظهر و چهار نماز دو رکعتی است.
2.نافله عصر: وقت آن فبل از نماز عصر و چهار نماز دو رکعتی است.
3.نافله مغرب: وقت آن بعد از نماز مغرب و دو نماز دو رکعتی است.
4.نافله عشا: وقت آن بعد از نماز عشا و دو رکعت نماز نشسته است.
5.نافله صبح: وقت آن قبل از نماز صبح و دو رکعت است.
6.نافله شب: هشت رکعت است و وقت آن بعد از نیمه شب شرعی تا اذان صبح است.ادامه آن نماز شفع و یک رکعت نماز وتر است.
 
ابى رحمه الله قال سعد بن عبدالله عن احمد بن ابى عبدالله عن الحسن بن محبوب عن ابى الحسن الواسطى النخاس عن موسى بن بکر عن ابى الحسن علیه السلام قال صلاه النوافل قربان کل مؤ من .
ترجمه :
1. امام کاظم علیه السلام فرمودند : نمازهاى نافله مایه تقرب هر مومنى است .
 

یکی بود یکی نبود

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای خریدن حیوانی جهت سوار شدن  نداشت پیاده سفر کرده و خدمت دیگران میکرد .

تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت، در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد و دریافت که از خجالت اهل و عیال در عدم کسب روزی به اینجا پناه آورده است و یک هفته است که خود و خانواده اش در گرسنگی بسر میبرند.

چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت : برو . مرد بینوا گفت : مرا رضایت نیست تو در سفر حج در سختی باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم . شیخ گفت : حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم بهتر از آن است که هفتاد بار زیارت آن بنا کنم .

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید -- معشوق همینجاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار -- در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی صورت معشوق ببینید -- هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید -- یکبار ازین خانه برین بام برآیید

آن خانه لطیفست نشانه هاش بگفتید -- از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید -- یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد -- افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

کعبه را گفتم تو از خاکی من از خاک -- چرا باید به دورت من بگردم

ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی -- برو با دل بیا تا من  بگردم

خداشناسی و زندگی

داستان های شنیدنی و پند اموز و زیبا

آیا شیطان وجود دارد؟

آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.

آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."

شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید.

آن شاگرد کوچک آلبرت انیشتین بود


از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید

از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم

که فهمید جواب «های»، «هوی» است.

هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد،

پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!

این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم

بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.

هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته

زنگ می‌خورد. هر صفحه‌ای از کتاب را

که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید.

این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم،

معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!

تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود

و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود،

منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!

بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود

که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم،

اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند

و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد

و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید

این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد

و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.

بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده،

تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!

یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم

یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم

ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد

ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره؟

 


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،

خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و

در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش

را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید))..

از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد

ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست

در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد..

شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))

وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،

خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم

و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.


تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»


پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!


در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد :

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است.

بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی و ...

دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .  مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :

پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید  . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی  جلوگیری نمایند .  

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک  کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی

تا قوطی خالی را باد ببرد!!!!


روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .

علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :

در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.

جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .

و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .

سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :

خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .

سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده

و از درد به خود می پیچد

آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟

مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .

آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .

سقراط پرسید :

به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟

مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .

و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .

سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .

آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟

و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟

اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟

بیماری فکری و روان نامش غفلت است.

و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .

و به او طبیب روح و داروی جان رساند .

پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .

" بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است . "


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،

خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و

در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش

را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید))..

از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد

ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست

در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد..

شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))

وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،

خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم

و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.


چهل حدیث در مورد نماز جمعه

چهل حدیث در مورد نماز جمعه

1 – پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : خداوند ، نمازجمعه را بر شما واجب کرد . هرکس آن را در حیات من یا پس از وفات من ، از روی سبک شمردن ، و یا انکار رها سازد ، خداوند ، او را پریشنا می کند ، و به کارش برکت نمی دهد . بدانید ! نمازش پذیرفته نمی شود . بدانید ! بدانید ! زکاتش را قبول نمی کنند . بدانید ! حجش ، قبول نیست ، بدانید ! کارهای نیک او قبول نخواهد شد تا آنکه توبه کند و دیگر نمازجمعه را رها نکند ، سبک نشمارد ، و منکر نشود . (وسایل الشیعه، ج 5 ص 7)

2 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : کسی که ندای اذان نماز جمعه را بشنود ، نماز جمعه بر او واجب خواهد شد . (کنزالعمال، ج 7 ص 723)

3 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : چهار نفر ، عمل (زندگی) را از نو آغاز می کنند : 1 – بیمار هنگامی که بهبود یابد 2 – مشرک هنگامی که اسلام می آورد . 3 – حج گذارنده، هنگامی که از مناسک آسوده شود . 4 – آنکه بعد از گذراندن نمازجمعه باز می گردد . (بحارالانوار ج 86 ص 197)

4 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : خطاب به مومنی که به ایشان عرض کرد بارها عزم رفتن به حج نموده ام ولی توفیق عایدم نشده است ، فرمود : بر تو باد که پیوسته در نماز جمعه حضور یابی که آن حج مستمندان است . (وسایل الشیعه، ج 5 ص 5)

5 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : کسی که در روز جمعه ناخن هایش را گرفته و صورت خود را اصلاح نماید ، دندان هایش را مسواک زده . برای رفتن به نمازجمعه غسل کند ، هفتاد هزار فرشته او را بدرقه کرده و برایش طلب استغفار نموده و شفاعتش می کنند . (مستدرک الوسایل، ج 6 ص 4)

6 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : هر کس از روی ایمان و به خاطر رضای خدا ، به نماز جمعه رود، برنامه عملش را از سر گرفته است . (وسایل الشیعه، ج 5 ص 4)

7 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : رفتن به نماز جمعه هم دیدار است و هم زینت و زیبایی . (بحارالانوار ، ج 89 ص 197)

8 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : کسانی که نماز جمعه را ترک کنند ، باید نهی از منکر شوند و بر دل های آنان مهر زده خواهد شد . (وسایل الشیعه، ج 5 ص 6)

9 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : هرگاه مؤمنی به سوی نماز جمعه حرکت کند، خداوند دلهره های روز قیامت را برای او کاهش داده و به سوی بهشت راهنمایی اش می کند . (وسایل الشیعه، ج 7 روایت 9390)

10 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : کسی که سه نوبت نماز جمعه را از روی اهمیت ندادن به آن ترک کند، خدا بر دلش مهر می نهذ . (کنزالعمال، حدیث 21123)

11- پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : پیش از آنکه از دنیا بروید، از خداوند طلب بخشش کنید، قبل از اینکه گرفتار شوید، در انجام کارهای نیک سبقت بگیرید و با ذکر خدا و دادن صدقه به طور آشکار و پنهان، میان خود و پروردگارتان پیوند بر قرار کنید و بدانید که خداوند نماز جمعه را تا قیامت بر شما واجب کرده است. (جواهرالکلام، ج 11 ص 158)

12 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : سه کار است که اگر امت من پاداش عظیم آن را درک می کردند، برای به دست آوردن آن، ازدحام و قرعه کشی می نمودند: 1 – اذان 2 – شتاب در رفتن به نماز جمعه. 3 – در صف اول نماز جمعه و جماعت قرار گرفتن . (بحارالانوار، ج 84 ص 156)

13 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : می خواهید بدانید اهل بهشت چه کسانی هستند؟ کسانی که گرما و سرمای شدید، مانع حضورشان در نماز جمعه نمی شود. (کنزالعمال، ج 7 ح 21085)

14 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : زمانی که روز جمعه فرا می رسد، شیاطین به بازارها رفته و برای مردم مانع ایجاد می کنند تا مردم را از رفتن به نماز جمعه باز دارند. (کنزالعمال، ج 7 ص 736)

15 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : هر کس در روز جمعه غسل کرده و به سوی نماز جمعه قدم بر دارد، و به خطبه های امام گوش کند ، برای هر قدمش پاداش یک سال عبادت که روزش را روزه بوده و شبش را عبادت کرده به او داده می شود . (مستدرک الوسایل، ج 2 ص 504)

16 – پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : در رکعت نماز جمعه ، سوره جمعه و در رکعت دوم سوره منافقون خوانده شود .

17 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند :  هر کس بعداز نماز جمعه یک مرتبه سوره توحید، هفت مرتبه سوره فلق و هفت مرتبه ناس را بخواند، تا جمعه دیگر بلا و فتنه ای به او نمی رسد. (ثواب الاعمال، ص 455)

18 - پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : جمعه روزی است که خداوند همگان را در آن جمع کند، پس هیچ مؤمنی نیست که در آن روز به سوی نماز جمعه رود، مگر اینکه خداوند روز قیامت بر او آسان گرفته و دستور می دهد که او را به بهشت ببرند . (من لا یحضره الفقیه، ج 1 ص 427)

19 – امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایند : جمعه روزی است که خداوند آن را برای شما عید قرار داده  است، جمعه سرور روزها و برترین عیدهاست. خدا شما را امر کرده که در آن روز به سوی ذکرش(سوره جمعه آیه 9) بشتابید. پس با رغبت شما به عبادت و نماز جمعه به حدی باشد که نیت شما خالص گردد. در این روز بسیار زاری و نیایش کنید، نیازهای خود را از خداوند خواسته و طلب رحمت و آمرزش کنید. زیرا خداوند دعای هر کس که او را به حقیقت بخواند، اجابت کرده و هر کس را که از بندگی و فرمانش امتناع کند، وارد دوزخ می کند... نماز جمعه بر هر مؤمنیع به جز: کودک، بیمار، دیوانه، پیر و ناتوان، نابینا، مسافر ، زن، بنده مملوک و کسی که در فاصله دو فرسخی باشد، (هر فرسخ حدود 4 کیلومتر است) واجب است. (من لا یحضره الفقیه، ج 2 ص 104)

20 - امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایند : کسی که سه هفته متوالی، بدون عذر نماز جمعه را ترک کند از جمله منافقان به حساب می آید. (مستدرک الوسایل، ج 2 ص 6291)

21 - امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایند : من برای شش نفر نزد خداوند ضمانت بهشت می نمایم، یکی از آنان کسی است که به سوی نمازجمعه برود، و در راه بمیرد، آنگاه بهشت برای اوست . (وسایل الشیعه، ج 5 ص11)

22 - امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایند : اگر در سه چیز با رهبران و پیشوایان خود مخالفت ورزید، هلاک خواهید شد: نمازجمعه، جهاد با نفس و مناسک حج. (مستدرک الوسایل، ج 6 ص 7)

23 - امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایند : در روز جمعه سفر مکن تا نماز جمعه را بگزاری، مگر سفری باشد که در آن روی به خدا داری، یا چاره ای دیگر جز رفتن به آن سفر را نداری . (نهج البلاغه نامه 70)

24 - امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایند : اقامه نماز جمعه، بر کسی جایز نیست مگر این که امام و یا منصوب از نزد امام باشد . (مستدرک الوسایل، ج 6 ص 13)

25 - امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایند : مردم شرکت کننده در نماز جمعه، سه دسته هستند: دسته ای قبل از امام در نماز جمعه شرکت می کنند، در حالی که سکوت کرده و به خطبه ها گوش می دهند، شرکت آن ها در نماز جمعه، کفاره گناهان آن ها از این جمعه تا جمعه آینده است، به اضافه سه روز. دسته دیگر کسانی هستند که در نماز جمعه شرکت می کنند، در حالی که مشغول صحبت و حرکت هستند، بهره آن ها از نماز جمعه، صحبت با دوستان و نشستن با آن هاست. دسته سوم، هنگامی که امام جمعه، به خطبه مشغول می شود، به نماز مشغول می شوند، آنها نیز بر خلاف سنت عمل کرده اند، آنها از کسانی هستند که اگر چیزی از خداوند بخواهند، اگر بخواهد عطا کرده و اگر بخواهد محرومشان سازد. (بحارالانوار، ج 86 ص 198)

26 – امام باقر(ع) می فرمایند : سه چیز موجب رفعت درجات آست: وضوی کامل در هوای سرد، انتظار نماز بعد از نماز و رفتن در روز و شب به سوی نماز جماعت و جمعه. (بحارالانوار، ج 88 ص 10)

27 - امام باقر(ع) می فرمایند : نماز جمعه، واجب بوده و اجتماع برای آن به امامت معصوم، واجب است. هرگاه مردی بدون عذر، سه جمعه را ترک گوید، امر واجب را ترک کرده و کسی سه امر واجب را بدون دلیل ترک نمی کند، مگر آن که منافق باشد . ( وسایل الشیعه، ج 5 ص 4)

28 - امام باقر(ع) می فرمایند : هر گاه تعداد نمازگزاران به هفت تن برسد، نماز جمعه واجب می شود . (وسایل الشیعه، ج 5 ص 8)

29 - امام باقر(ع) می فرمایند : نماز جمعه سنتی است از پیامبر اسلام ، بشارتی است برای مؤمنان و توبیخی است برای منافقان . (وسایل الشیعه، ج 6 روایت 7602)

30 - امام باقر(ع) می فرمایند : به خدا سوگند، به من خبر رسیده است که اصحاب پیامبر(ص)، از روز پنجشنبه برای نماز جمعه آماده می شدند، چون روز جمعه برای مسلمانان کوتاه است . (من لایحتضره تافقیه، ج 1ص 416)

31 - امام صادق(ع) می فرمایند : مسافری که نماز جمعه را از روی شوق، محبت و عشق اقامه نماید، خداوند بزرگ، پاداش صد نمازجمعه کسانی که در وطن خود هستند را به او عطا می کند . (وسایل الشیعه، ج 5 ص 35)

32 - امام صادق(ع) می فرمایند : هر گاه کسی به سوی نماز جمعه قدم بردارد، خداوند جسد او را بر اتش دوزخ حرام خواهد کرد . (من لایحتضر الفقیه، ج 1 ص 247)

33 - امام صادق(ع) می فرمایند : وقتی که امام از خطبه ها فارغ شود تا زمانی که صف های نماز جمعه مرتب گردد، دعا مستجاب می شود. همچنین آخر روز جمعه تا غروب نیز دعا مستجاب خواهد شد . (وسایل الشیعه، ج 5 ص 45)

34 - امام صادق(ع) می فرمایند : خداوند روز جمعه را بر سایر روزها برتری داده، و همانا روز جمعه بهشت برای کسی که به سوی نماز جمعه بشتابد، به زیورها آراسته و زینت می یابد، و همانا شما به سوی بهشت به اندازه سبقتتان به سوی نماز جمعه پیشی می گیرید و همانا درهای آسمان برای بالا رفتن کارهای بندگان باز می گردد. (وسایل الشیعه، ج 5 ص 70)

35 - امام صادق(ع) می فرمایند : بدانید که خداوند، مؤمنان را به وسیله نماز جمعه گرامی داشته است . (مستدرک الوسائل، ج 6 ص 5)

36 - امام صادق(ع) می فرمایند : هر یک از شما باید روز جمعه خود را آراسته ساخته، غسل کرده و عطر بزند، ریش خود را شانه کرده و بهترین لباسش را بپوشد و برای رفتن به نماز جمعه آماده شود، و باید در روز جمعه با وقار بوده و خوب عبادت کرده و تا می تواند، کارهای خیر انجام دهد، خداوند از کارهایی که در روی زمین انجام می گیرد با خیر است و پاداش نیکی های آن را دو برابر می کند . (اصول کافی، ج 3 ص 417)

37 - امام صادق(ع) می فرمایند :  روش علی (ع) جنین بود: زندانیانی را که به دلیل تهمت و یا ناتوانی در پرداخت قرض زندانی بودند، در روز جمعه با ضمانت اولیاء آنان از زندان خارج می ساخت تا در نماز جمعه حاضر شوند. (مستدرک الوسائل، ج 6 ص 27)

38 - امام صادق(ع) می فرمایند : آن که کارگری را در روز جمعه به کار گیرد و او را از شرکت در نماز جمعه باز دارد، به گناه کاری خود اعتراف کرده است، و چنانچه او را از نماز جمعه باز ندارد، در پاداش او شریک است . (وسائل الشیعه، ج 13 ص 245)

39 - امام رضا (ع) می فرمایند : مسافری که در روز جمعه قبل از نماز جمعه مسافرت نماید، در امنیت نمی باشد، خداوند او را در سفر محافظت نمی کند، او را در میان خانواده اش جانشین قرار نمی دهد و از فضل خود به او روزی نمی دهد. ( وسایل الشیعه، ج 5 ص 86)

40 - امام رضا (ع) می فرمایند : خطبه به این دلیل در روز جمعه تشریع شده است که نماز جمعه، یک برنامه عمومی است. خداوند به امیر مسلمین امکان می دهد مردم را موعظه کرده و به اطاعت خدا ترغیب کند، از معصیت الهی ترسانده  و ان ها را به مصاحت دین و دنیایشان آگاه ساخته و اخبار و حوادث مهمی که از نقاط مختلف به او می رسد و برای سرنوشت آنها مؤثر است، به اطلاعشان برساند. دو خطبه قرار داده شد، تا در یکی حمد و تقدیس الهی باشد و در دیگری نیازها، هشدارها و دعا ها و اوامر و دستوراتی را که با صلاح و فساد جامعه اسلامی، در ارتباط است، به آنها اعلام نماید. (وسایل الشیعه، ج 7 ص 344)

صفات و ویژگی های بهشتیان

صفات و ویژگی های بهشتیان

1- اطلاعت از خدا و رسول .
2- بهشتیان با کسانی هستند که خداوند به ایشان نعمت داده و انعام نموده است، یعنی پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان . 
(نساء69) 3- جهاد با مال و جان در راه خدا . (توبه 88) 4- مهاجرت در راه خدا . (توبه 100)
5- شهادت در راه خدا .
(توبه 111) 6- توبه کنندگان از گناه .
7- عبادت کنندگان .
8- حمد و سپاس و ستایش کنندگان الهی .
9- رکوع کنندگان.
10- سجده کنندگان .
11- نماز گزاران . (رعد 22)
12- امر به معروف و نهی از منکر کنندگان .
13- حافظان حدود الهی . 
(توبه 112) 14- مسلمانان و مؤمنان . (زخرف 69)
15- ایمان آورندگان و عمل صالح انجام دهندگان .
16- کسانی که به راه راست هدایت شدند .
(یونس 25) 17- احسان و نیکی کنندگان . (رعد 22)
18- کسانی که تاریکی و لذت، چهره هایشان را نمی پوشاند . 
(یونس 26) 19- کسانی که در برابر خداوند خاضع و خاشع اند .
20- کسانی که به عهد و پیمان و وعده خویش وفا می کنند . 
(رعد 20) 21- کسانی که از خداوند می ترسند .
22- پیوندهایی را که خداوند دستور به برقراری آن داده ، برقرار می دارند .
23- از بدی حساب روز قیامت می ترسند .
24- به خاطر خداوند صبر و شکیبایی و بردباری کنند .
(رعد 22) 25- تحیت بهشتیان در بهشت، سلام است . (ابراهیم 23)
26- با سلامت و امنیت وارد بهشت می شوند .
(حجر 46) 27- هیچگونه غل و غشی و هیچگونه کینه و حقد و حسد و دشمنی و خصومتی در سینه هایشان نیست .
28- بهشتیان با هم دوست و رفیق هستند .
29- با هم برادر هستند .
(حجر 47) 30- هیچ خستگی و رنج و مشتقی در بهشت به بهشتیان نمی رسد .
31- در بهشت جاودانه و مخلّد هستند و هرگز از آن خارج نمی شود . 
(حجر48؛ کهف3) 32- هر چه بخواهند در بهشت در اختیارشان است . (نحل 31)
33- ملائکه به ایشان سلام می دهند . (نحل 32)
34- بهشتیان در بهشت اجر نیکویی خواهند داشت . 
(کهف 2) 35- هیچگونه سخنان لغو و بیهوده نمی گویند بلکه جز سلام در آنجا سخنی ندارند . (مریم 62)
36- رزق و روزی شان در آنجا مهیا و آماده است . 
(مریم 62) 37- بهشتیان افراد متّقی و باتقوا و پرهیزگارند . (مریم 63) 38- بهشت عدنی که از زیر درختانش نهرها جاری است، پاداش کسانی است که پاک و پاکیزه و مطهر باشند . (طه 76)
39- بهشتیان، صدای آتش دلخراش و نفس زننده آن را نمی شنوند . (انبیاء 102)
40- بهشتیان در روز قیامت از فزع اکبر و وحشت بزرگ، محزون و اندوهگین نمی شوند . 
(انبیاء 103) 41- بهشتیان در بهشت ، خودشان را به زیورآلات و زینت آلات بهشتی مزین می کنند و لباسهای حریر می پوشند . (حج 23) 42- بهشتیان به سوی سخنان پاکیزه و راه شایسته، هدایت و راهنمایی می شوند . (حج 24)
43- مورد مغفرت و آمرزش خداوند و روزی پر ارزش می باشند . (حج 50)
44- بهشتیان به بهشتی وارد می شوند که از آن راضی هستند . (حج 59)
45- بهشتیان کسانی هستند که در دنیا به امانت خیانت نمی کنند . (مؤمنون 8)
46- بهشتیان در دنیا مورد مسخره افراد جهنمی قرار می گرفتند.
(مؤمنون 110) 47- بهشتیان کسانی هستند که در دنیا با آرامش و بی تکبر راه می روند .
48- هنگامی که با افراد جاهل و نادان برخورد می کنند در مقابل برخوردهای نامناسب آنان ، به آنها سلام می دهند . 
(فرقان 63) 49- مشغول تهجد و قیام شبانه و نماز شب می باشند .
50- از خداوند مرتب می خواهند که آنان را از عذاب جهنم نجات دهد .
51- هرگاه انفاق و احسان می کنند ، نه اسراف می کنند و نه سخت گیری بلکه در حد اعتدال انفاق می کنند .
52- هیچگاه معبود دیگری را با خداوند نمی خوانند .
53- آدم بی گناهی را نمی کشند .
54- زنا نمی کنند .
55- شهادت به باطل نمی دهند . 
(فرقان 73) 56- هنگام برخورد با لغویات و بیهودگی، بزرگوارانه از آن می گذرند .
57- وقتی آیات الهی برایشان تذکر داده شود با جان دل پذیرا می گردند .
58- با همسران و حوران بهشتی در زیر سایه درختان، بر تختها و پشتی ها و مبلمان های بهشتی تکیه می دهند .
59- انواع میوه ها و هر چه بخواهند در اختیار ایشان قرار داده می شود . 
(یس 57) 60- خداوند به ایشان سلام می دهد . (یس 58)
61- بهشتیان در بهشتهای پر نعمت هستند . 
(صافات 43) 62- ساقیان و خادمان بهشتی در خدمت ایشان هستند .
63- شراب های طهور و لذت بخش بهشتی در اختیارشان است .
64- در غرفه ها و قصرها و ویلاهای چند طبقه هستند . (زمر 20)
65- راستگو هستند .
66- کسانی که گفتند پروردگار ما خداست و بر این گفته استقامت ورزیدند . 
(احقاف 13) 67- خداوند در بهشت، برای ایشان پذیرایی مهیا کرده . (فصلت 32)
68- بهشتیان در جایگاه امنی هستند . 
(دخان 51) 69- بهشتیان مرگی در بهشت نخواهند داشت . (دخان 56) 70- خداوند ایشان را از عذاب جهنم حفظ و نگهداری می کند .
71- هر کدام از بهشتیان، با توجه به عملشان درجه مخصوص به خود را دارند . (احقاف 19)
72- بهشتیان کسانی هستند که با قلبی پر انابه در حضور خداوند حاضر می شوند .
 (ق 33) 73- پرهیزگاران در بهشت در باغها و کنار چشمه سارها هستند .
74- فرزندان و ذریه بهشتیان نیز به ایشان ملحق می شوند . 
(طور 21) 75- غلمان و نوجوانان بهشتی در خدمتگزاری بهشتیانند . (طور 24) 76- پرهیزگاران در بهشت، در مقعد صدق در نزد پروردگار مقتدر هستند . (قمر55)
77- حورالعین های مقصور در خیام در خدمت بهشتیان است . (الرحمان 72)
78- بهشتیان به خداوند و قیامت ایمان دارند و با دوستان خدا و رسول دوست هستند و با دشمنان ایشان دشمن . (مجادله 22)
79- از جمله زنان بهشتی ، آسیه زن فرعون و مریم دختر عمران و مادر حضرت عیسی (ع) است . 
(تحریم 11، 12) 80- بهشتیان کسانی هستند که در دنیا پیوسته نمازهایشان را می خوانند .
81- پیوسته به فقرا و مستمندان کمک می کنند . (معارج 24، 25)
82- روز قیامت را تصدیق می کنند .
83- از عذاب خداوند همیشه در هراسند .
84- حافظ دامن خویش هستند و کارهای بی عفتی نمی کنند .
85- بر نمازهای خویش محافظت می کنند . (معارج 34)
86- وفای به نذر می کنند .
87- از نعمتها و غذاها و نوشیدنیهای بهشت استفاده می کنند .
88- برای پرهیزگاران نجات و پیروزی بزرگی است . (نبأ 31)
89- بهشتیان در بهشت هیچگونه دروغی نمی گویند .
90- بهشتیان بسیار خوشحال و مسرور و شاد هستند . 
(مطففین 24) 91- از رحیق مختوم و نوشابه های سر به مهر شده می نوشند .
92- از چشمه تسنیم که چشمه مقرّبان است می نوشند .
93- بهشتیان در بهشت از کارهایی که در دنیا کرده اند بسیار راضی هستند .
94- بهشتیان در بهشت هیچگونه سخن لغو و بیهوده ای نمی گویند .
95- هم بهشتیان از خداوند راضی هستند و هم خداوند از ایشان . (فجر28، بیّنه 8)
96- بهشتیان بهترین مخلوقاتند . 
(بیّنه 7) 97- ملائکه در خدمت بهشتیان است .
98- صورت بهشتیان بسیار زیبا و نورانی است .
99- سلطنت و قدرت و حکومت فوق العاده ای در اختیار بهشتیان است .
100- علاوه بر نعمتهای جسمانی، نعمتهای معنوی و لذت های روحانی زیادی در اختیار بهشتیان است که از همه آنها مهمتر ، دیدار پیامبران و رسولان و ائمه (علیهم السلام) و میهمان آنان شدن و مهمتر از آن ، میهمانی خداوند و رضایت و رضوان و خشنودی باری تعالی و تجلی حضرت حق بر ایشان است که با هیچ نعمت جسمانی قابل مقایسه نیست .
 

 

منبع : کتاب داستانهای شگفت انگیزی از بهشت و نعمتهای بهشتی

خدا و کودک

خدا و کودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه گفت : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند . خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد : من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ ... خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشتهّ تو ، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی . کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود . خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید : خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید .. خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، می توانی او را ... *** مـادر *** صدا کنی .

+ نوشته شده در  یکشنبه سوم دی ۱۳۹۱ساعت 8:52  توسط MaNsOuR   |  28 نظر

داستان " محبوب تر از پیامبر خدا "

وقتی حضرت عیسی علیه السلام از خداونددر خواست کرد کسی را به او نشان دهد که نزد خدا محبوب تر از او باشد ، خداوند عیسی را به پیرزنی که در کنار دریا زندگی می کرد راهنمایی نمود . وقتی عیسی علیه السلام به سراغ آن خانم آمد ، دید در خرابه ای زندگی می کند وبا بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای رها شده است . وقتی حضرت عیسی علیه السلام جلوتر رفت ودقّت کرد ، دید پیرزن مشغول ذکری است :

« الحَمدُ للهِ المُنعِمِ المُفضِلِ المُجمِلِ المُکرِمِ»

خدایا شکرت که نعمت دادی ، کرم کردی ، زیبایی دادی ، کرامت دادی .

حضرت عیسی علیه السلام تعجب کرد که اوبا این بدن فلج که فقط دهانش کار می کند ، چرا چنین ستایش می کند ؟ با خود گفت که او از اولیای خداست ومن بی اجازه وارد خرابه شدم ؛ برگردم ، اجازه بگیرم و بعد داخل شوم . به دم خرابه بازگشت و گفت : « السَّلامُ علیکُ یا أَمةَ الله» پیرزن گفت : « وعلیک السَّلام یا روح الله». عیسی پرسید : خانم ! مگر مرا می بینی ؟

گفت : نه . پرسید : پس از کجا دانستی که من روح الله هستم؟ پیرزن گفت : همان خدایی که به تو گفت مرا ببین ، به من هم گفت چه کسی می آید . عیسی با اجازه آن خانم وارد خرابه شد وپرسید : خداوند به تو چه داده است که این قدر تشکّر می کنی ؟ تشکّر تو برای چیست ؟ پیرزن گفت : یا عیسی ، آن چه به من داده بود از من گرفت ، آیا همین طور پس گرفته است ؟ آیا وقتی می خواست آن را از من بگیرد ، به من نگاه کرد وپس گرفت ؟ عیسی فرمود : آری ، اوّل به تو نگاه کرده وبعد پس گرفته است . پیرزن گفت : من به همان نگاه او خوشم . خدا این نگاه رابه دیگری نداشته وبه من کرده است ؛ پس جای شکر دارد .
چنین پیرزنی به خداوند وصل است در حالی که پیامبر هم نبود . در واقع استادِ حضرت عیسی علیه السلام شد . امّا وقتی برای ما
مصیبتی پیش می آید ، فکر می کنیم خدا با ما قهر کرده است در حالی که برخی از آن ها جبران گناهان ماست تا خداوند متعال در آخرت ما را عذاب نکند ، برخی دیگر از گرفتاری ها به خاطر این است که از خدا غافل نشویم ، برخی دیگر هم به خاطر این است که خدا دوستمان دارد و می خواهد به خاطر صبر بر مشکلات ، پاداش بیشتری دریافت کنیم .

+ نوشته شده در  پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 18:10  توسط MaNsOuR   |  11 نظر

داستان خدا

ایمان به خدا

مرد جوانى که مربى شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود ، به خدا اعتقادى نداشت . او چیز هایى را که درباره خداوند و مذهب مى شنید مسخره مى کرد . شبى مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت . چراغ خاموش بود ولى ماه روشن و همین براى شنا کافى بود . مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود . ناگهان سایه بدنش را همچون صلیبى روى دیوار مشاهده کرد . احساس عجیبى تمام وجودش را فرا گرفت . از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد . آب استخر براى تعمیر خالى شده بود !

+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:4  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

گفتگو با خدا ...

خدا : بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است .بنده : خدایا ! خسته ام ، نمی توانم .خدا : بنده ی من ، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان .بنده : خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم .خدا : بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان .بنده : خدایا ! سه رکعت زیاد است .خدا : بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان .بنده : خدایا ! امروز خیلی خسته ام ! آیا راه دیگری ندارد ؟
خدا : بنده من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله .بنده : خدایا ! در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد !خدا : بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله .بنده : خدایا ! هوا سرد است ! نمیتوانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم .
خدا : بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم .بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد .
خدا : ملائکه ی من ! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده ، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده .ملائکه : خداوندا ! دوباره او را بیدار کردیم ، اما باز خوابید .خدا : ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست .
ملائکه : پروردگارا ! باز هم بیدار نمی شود !خدا : اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر میآورد .ملائکه : خداوندا ! نمی خواهی با او قهر کنی ؟خدا : او جز من کسی را ندارد ... شاید توبه کرد ...بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری .

+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۰ساعت 13:23  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خدا و گنجشک


«
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت  دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از انچه سنگینی سینه توست . گنجشک گفت لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم  کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغض راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند . خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود . سپس خدا گفت : چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت . های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد »

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۰ساعت 15:30  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

چقدر به خدا اعتماد داریم ؟


« یه روز یه کوهنوردی تصمیم به فتح یه قله میگیره . بعد از اینکه بار سفر میبنده واسه اینکه این افتخار تنها نصیب خودش بشه , تنها راه می افته . با تجربه ای که داشته و چون عجله ام داشته سر شب به نزدیکی قله میرسه . و چون میخواسته بین مردم بیشتر محبوب بشه که یه شبه قله رو فتح کرده و قهرمان دلیر مردمش بشه , شب رو هم به راه خودش ادامه میده . شب بود , فقط سفیدی کمرنگ برف رو میشد دید و صدای زوزه ی باد و سوزش سرما بود و دگر هیچ ! مرد به خودش دلداری میداد که  دیگه چیزی نمونده , الانا دیگه میرسم که یکدفعه پاش سر خورد و از اون بالا پرت شد پایین . وسط آسمون و زمین بود که دونه دونه خاطراتش اومد جلو چشمش که خداحافظ ای زندگی ناگهان بی اختیار چشماش رو بست و فریاد زد خدایا کمکم کن , یکدفعه احساس کرد که کسی دستش رو دور کمرش حلقه کرد و اون رو بین آسمون و زمین نگهداشت . دوباره فریاد زد خدایا کمکم کن , تو همین لحظه از آسمون یه صدایی اومد که آیا تو ایمان داری که من کمکت خواهم کرد ؟ مرد گفت ... آری ایمان دارم که آن صدا دوباره گفت پس طنابی که از آن آویزانی را پاره کن , ولی مرد خیال کرد که خیالاتی شده و طناب رو پاره نکرد .فرداش تو همه روزنامه ها نوشته شد که امروز جسد یخ زده مردی که به یک طناب آویزان بود و فقط یک متر با زمین فاصله داشت , در قسمت پایینی کوه پیدا شد »

+ نوشته شده در  سه شنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۰ساعت 10:56  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

دیدار با خدا

 

« یک بچه ی کوچیک می خواست خدا رو ببینه . اون میدونست که برای دیدن خدا راه درازی در پیش داره . لوازمش رو برداشت و سفرش رو شروع کرد . کمی که رفت , با پیرزنی روبرو شد . پیرزن توی پارک نشسته بود و به چند تا کبوتر زل زده بود . پسر کنار او نشست و کوله پشتیش رو باز کرد . تازه می خواست جرعه ای از نوشیدنی ش رو بنوشه که احساس کرد پیرزن گرسنه س . پسرک به اون تعارف کرد . پیرزن با تشکر زیاد , قبول کرد و لبخندی زد . لبخند او برای پسرک آن قدر زیبا بود که هوس کرد دوباره آن را ببیند . پس دوباره تعارف کرد و دوباره پیرزن به او لبخند زد . پسرک بسیار خوشحال بود . آنها تمام بعدازظهر را به خوردن و تبسم گذراندند , بدون گفتن حرفی . با تاریک شدن هوا پسرک احساس خسته گی کرد , بلند شد و آماده ی رفتن شد . چند قدم که برداشت دوباره به سوی پیرزن دوید و او را در آغوش گرفت و پیرزن هم لبخند بسیار بزرگی زد . هنگامی که پسر به خانه اش برگشت , مادرش از چهره ی شاد او متعجب شد پرسید : چی شده پسرم که این قدر خوشحالی ؟ پسر جواب داد : من با خدا نهار خوردم و قبل از واکنش مادرش اضافه کرد : می دونی مادر , اون قشنگترین لبخندی رو داشت که من تا حالا دیده ام . و اما پیرزن نیز با قلبی شادمان به خانه اش بازگشت پسرش با دیدن چهره ی بشاش او پرسید : مادر , چی تو رو امروز این جور خوشحال کرده ؟ و اون جواب داد : من امروز با خدا غذا خوردم . و ادامه داد : اون از اون چیزی که انتظار داشتم جوان تر بود ما نمی دانیم خدا چه شکلی است .
مردم به خاطر دلیلی به زندگی ما وارد می شوند ؛ بله یک دلیل .پس چشمان وقلبهای تان را باز کنید . ممکن است هر جا با خدا روبرو شوید »

 

+ نوشته شده در  سه شنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۰ساعت 16:45  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خداشناسی


« مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت . کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم)
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد ! فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود .به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم)
مولوی می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست »

 

+ نوشته شده در  سه شنبه چهارم مرداد ۱۳۹۰ساعت 18:45  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان زیبای شیطان و نمازگذار

 

« مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند . لباس پوشید و راهی خانه خدا شد . در راه به مسجد ، مرد زمین خورد و لباس هایش کثیف شد . او بلند شد ، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد . در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد ! او دوباره بلند شد ، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد . در راه به مسجد ، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید . مرد پاسخ داد : من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید . از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم . مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند . همین که به مسجد رسیدند ، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند . مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند . مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود . مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند . مرد دوم پاسخ داد : من شیطان هستم . مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد . شیطان در ادامه توضیح می دهد : من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم . وقتی شما به خانه رفتید ، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید ، خدا همه گناهان شما را بخشید . من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد ، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید . به خاطر آن ، خدا همه گناهان افراد خانوادهات را بخشید . من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم ، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید . بنابراین ، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم »

« نتیجه اخلاقی داستان »
« کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید . زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختیهای در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید . پارسائی شما می تواند خانواده و قومتان را بطور کلی نجات بخشد . این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید »


 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۰ساعت 17:21  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

نامه ای به خدا

 

« یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا !با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند . در نامه این طور نوشته شده بود : خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می‌گذرد . دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید . این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می‌کردم . یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام ، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم . هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد . نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند . در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادندهمه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند . عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت ، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود : نامه‌ای به خدا !همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند . مضمون نامه چنین بود : خدای عزیزم ، چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم . من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند »

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۰ساعت 17:32  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خدا

 

« مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت . در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت . آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند . وقتی به موضوع " خدا " رسیدند . آرایشگر گفت : من باور نمی کنم " خدا " وجود داشته باشد . مشتری پرسید : چرا باور نمی کنی ؟ آرایشگر جواب داد : کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا " خدا " وجود ندارد . به من بگو ، اگر " خدا " وجود داشت آیا این همه مریض می شدند ؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد ؟ اگر " خدا " وجود می داشت ، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد . نمی توانم " خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد . مشتری لحظه ای فکر کرد ، اما جوابی نداد ، چون نمی خواست جر و بحث کند . آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت . به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد ، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده . ظاهرش کثیف و ژولیده بود . مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت : می دانی چیست ، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند . آرایشگر با تعجب گفت : چرا چنین حرفی می زنی ؟ من این جا هستم ، من آرایشگرم . من همین الان موهای تو را کوتاه کردم . مشتری با اعتراض گفت : نه ! آرایشگرها وجود ندارند ، چون اگر وجود داشتند ، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است ، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد . آرایشگر جواب داد : نه بابا ، آرایشگرها وجود دارند ! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند . مشتری تائید کرد : دقیقاً ! نکته همین است . " خدا " هم وجود دارد ! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند . برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد »

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۰ساعت 10:20  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خدا

 

شهسواری به دوستش گفت : بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم . میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد ، و هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند .دیگری گفت : موافقم . اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم .وقتی به قله رسیدند ، شب شده بود . در تاریکی صدایی شنیدند : سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید و آنها را پایین ببرید .شهسوار اولی گفت : می بینی ؟ بعداز چنین صعودی ، از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم . محال است که اطاعت کنم .
دیگری به دستور عمل کرد . وقتی به دامنه کوه رسید ، هنگام طلوع بود و انوار خورشید ، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود ، روشن کرد . آنها خالص ترین الماس ها بودند .
مرشد می گوید : تصمیمات خدا مرموزند ، اما همواره به نفع ما هستند .

با تشکر از دوست عزیزم که این مطلب رو برای من فرستاد

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم تیر ۱۳۹۰ساعت 8:21  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خدا

 

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست ، تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنجهایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی تو را از دنیا دور و دورتر، و به من نزدیک و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو  خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند
از خدا خواستم و باز خدا گفت: نه!
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.و خدا گفت: آه سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۰ساعت 17:24  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

خداوند

 

گفتگو با خــــــدا

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم
خدا پرسید : پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟
من در پاسخ گفتم :  اگر وقت دارید
خدا گفت : وقـت من بینهایت اسـت
پرسیدم : چه چیز بشر تو را سخت متعجب می سازد ؟
خدا پاسخ داد : کودکیشان
اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند
اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و پولشان را از دست می دهند تا سلامتی از دست رفته را باز جویند
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش می کنند

بنابراین نه در حال زندگی می کنند نه در آینده

 

+ نوشته شده در  شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۰ساعت 17:29  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

خداوند

 

پیر مرد تهی دست ، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد . از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود ، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در ...همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای . پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت ، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین کره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود / این گره بگشوندنت دیگر چه بود
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است . پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود .



خوش به حال اونهایی که از گناه خسته شدن

بد به حال اونهایی که از خـــــــدا خسته شدن