خدا و کودک

خدا و کودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه گفت : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند . خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد : من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ ... خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشتهّ تو ، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی . کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود . خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید : خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید .. خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، می توانی او را ... *** مـادر *** صدا کنی .

+ نوشته شده در  یکشنبه سوم دی ۱۳۹۱ساعت 8:52  توسط MaNsOuR   |  28 نظر

داستان " محبوب تر از پیامبر خدا "

وقتی حضرت عیسی علیه السلام از خداونددر خواست کرد کسی را به او نشان دهد که نزد خدا محبوب تر از او باشد ، خداوند عیسی را به پیرزنی که در کنار دریا زندگی می کرد راهنمایی نمود . وقتی عیسی علیه السلام به سراغ آن خانم آمد ، دید در خرابه ای زندگی می کند وبا بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای رها شده است . وقتی حضرت عیسی علیه السلام جلوتر رفت ودقّت کرد ، دید پیرزن مشغول ذکری است :

« الحَمدُ للهِ المُنعِمِ المُفضِلِ المُجمِلِ المُکرِمِ»

خدایا شکرت که نعمت دادی ، کرم کردی ، زیبایی دادی ، کرامت دادی .

حضرت عیسی علیه السلام تعجب کرد که اوبا این بدن فلج که فقط دهانش کار می کند ، چرا چنین ستایش می کند ؟ با خود گفت که او از اولیای خداست ومن بی اجازه وارد خرابه شدم ؛ برگردم ، اجازه بگیرم و بعد داخل شوم . به دم خرابه بازگشت و گفت : « السَّلامُ علیکُ یا أَمةَ الله» پیرزن گفت : « وعلیک السَّلام یا روح الله». عیسی پرسید : خانم ! مگر مرا می بینی ؟

گفت : نه . پرسید : پس از کجا دانستی که من روح الله هستم؟ پیرزن گفت : همان خدایی که به تو گفت مرا ببین ، به من هم گفت چه کسی می آید . عیسی با اجازه آن خانم وارد خرابه شد وپرسید : خداوند به تو چه داده است که این قدر تشکّر می کنی ؟ تشکّر تو برای چیست ؟ پیرزن گفت : یا عیسی ، آن چه به من داده بود از من گرفت ، آیا همین طور پس گرفته است ؟ آیا وقتی می خواست آن را از من بگیرد ، به من نگاه کرد وپس گرفت ؟ عیسی فرمود : آری ، اوّل به تو نگاه کرده وبعد پس گرفته است . پیرزن گفت : من به همان نگاه او خوشم . خدا این نگاه رابه دیگری نداشته وبه من کرده است ؛ پس جای شکر دارد .
چنین پیرزنی به خداوند وصل است در حالی که پیامبر هم نبود . در واقع استادِ حضرت عیسی علیه السلام شد . امّا وقتی برای ما
مصیبتی پیش می آید ، فکر می کنیم خدا با ما قهر کرده است در حالی که برخی از آن ها جبران گناهان ماست تا خداوند متعال در آخرت ما را عذاب نکند ، برخی دیگر از گرفتاری ها به خاطر این است که از خدا غافل نشویم ، برخی دیگر هم به خاطر این است که خدا دوستمان دارد و می خواهد به خاطر صبر بر مشکلات ، پاداش بیشتری دریافت کنیم .

+ نوشته شده در  پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 18:10  توسط MaNsOuR   |  11 نظر

داستان خدا

ایمان به خدا

مرد جوانى که مربى شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود ، به خدا اعتقادى نداشت . او چیز هایى را که درباره خداوند و مذهب مى شنید مسخره مى کرد . شبى مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت . چراغ خاموش بود ولى ماه روشن و همین براى شنا کافى بود . مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود . ناگهان سایه بدنش را همچون صلیبى روى دیوار مشاهده کرد . احساس عجیبى تمام وجودش را فرا گرفت . از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد . آب استخر براى تعمیر خالى شده بود !

+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:4  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

گفتگو با خدا ...

خدا : بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است .بنده : خدایا ! خسته ام ، نمی توانم .خدا : بنده ی من ، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان .بنده : خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم .خدا : بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان .بنده : خدایا ! سه رکعت زیاد است .خدا : بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان .بنده : خدایا ! امروز خیلی خسته ام ! آیا راه دیگری ندارد ؟
خدا : بنده من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله .بنده : خدایا ! در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد !خدا : بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله .بنده : خدایا ! هوا سرد است ! نمیتوانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم .
خدا : بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم .بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد .
خدا : ملائکه ی من ! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده ، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده .ملائکه : خداوندا ! دوباره او را بیدار کردیم ، اما باز خوابید .خدا : ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست .
ملائکه : پروردگارا ! باز هم بیدار نمی شود !خدا : اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر میآورد .ملائکه : خداوندا ! نمی خواهی با او قهر کنی ؟خدا : او جز من کسی را ندارد ... شاید توبه کرد ...بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری .

+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۰ساعت 13:23  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خدا و گنجشک


«
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت  دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از انچه سنگینی سینه توست . گنجشک گفت لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم  کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغض راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند . خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود . سپس خدا گفت : چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت . های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد »

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۰ساعت 15:30  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

چقدر به خدا اعتماد داریم ؟


« یه روز یه کوهنوردی تصمیم به فتح یه قله میگیره . بعد از اینکه بار سفر میبنده واسه اینکه این افتخار تنها نصیب خودش بشه , تنها راه می افته . با تجربه ای که داشته و چون عجله ام داشته سر شب به نزدیکی قله میرسه . و چون میخواسته بین مردم بیشتر محبوب بشه که یه شبه قله رو فتح کرده و قهرمان دلیر مردمش بشه , شب رو هم به راه خودش ادامه میده . شب بود , فقط سفیدی کمرنگ برف رو میشد دید و صدای زوزه ی باد و سوزش سرما بود و دگر هیچ ! مرد به خودش دلداری میداد که  دیگه چیزی نمونده , الانا دیگه میرسم که یکدفعه پاش سر خورد و از اون بالا پرت شد پایین . وسط آسمون و زمین بود که دونه دونه خاطراتش اومد جلو چشمش که خداحافظ ای زندگی ناگهان بی اختیار چشماش رو بست و فریاد زد خدایا کمکم کن , یکدفعه احساس کرد که کسی دستش رو دور کمرش حلقه کرد و اون رو بین آسمون و زمین نگهداشت . دوباره فریاد زد خدایا کمکم کن , تو همین لحظه از آسمون یه صدایی اومد که آیا تو ایمان داری که من کمکت خواهم کرد ؟ مرد گفت ... آری ایمان دارم که آن صدا دوباره گفت پس طنابی که از آن آویزانی را پاره کن , ولی مرد خیال کرد که خیالاتی شده و طناب رو پاره نکرد .فرداش تو همه روزنامه ها نوشته شد که امروز جسد یخ زده مردی که به یک طناب آویزان بود و فقط یک متر با زمین فاصله داشت , در قسمت پایینی کوه پیدا شد »

+ نوشته شده در  سه شنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۰ساعت 10:56  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

دیدار با خدا

 

« یک بچه ی کوچیک می خواست خدا رو ببینه . اون میدونست که برای دیدن خدا راه درازی در پیش داره . لوازمش رو برداشت و سفرش رو شروع کرد . کمی که رفت , با پیرزنی روبرو شد . پیرزن توی پارک نشسته بود و به چند تا کبوتر زل زده بود . پسر کنار او نشست و کوله پشتیش رو باز کرد . تازه می خواست جرعه ای از نوشیدنی ش رو بنوشه که احساس کرد پیرزن گرسنه س . پسرک به اون تعارف کرد . پیرزن با تشکر زیاد , قبول کرد و لبخندی زد . لبخند او برای پسرک آن قدر زیبا بود که هوس کرد دوباره آن را ببیند . پس دوباره تعارف کرد و دوباره پیرزن به او لبخند زد . پسرک بسیار خوشحال بود . آنها تمام بعدازظهر را به خوردن و تبسم گذراندند , بدون گفتن حرفی . با تاریک شدن هوا پسرک احساس خسته گی کرد , بلند شد و آماده ی رفتن شد . چند قدم که برداشت دوباره به سوی پیرزن دوید و او را در آغوش گرفت و پیرزن هم لبخند بسیار بزرگی زد . هنگامی که پسر به خانه اش برگشت , مادرش از چهره ی شاد او متعجب شد پرسید : چی شده پسرم که این قدر خوشحالی ؟ پسر جواب داد : من با خدا نهار خوردم و قبل از واکنش مادرش اضافه کرد : می دونی مادر , اون قشنگترین لبخندی رو داشت که من تا حالا دیده ام . و اما پیرزن نیز با قلبی شادمان به خانه اش بازگشت پسرش با دیدن چهره ی بشاش او پرسید : مادر , چی تو رو امروز این جور خوشحال کرده ؟ و اون جواب داد : من امروز با خدا غذا خوردم . و ادامه داد : اون از اون چیزی که انتظار داشتم جوان تر بود ما نمی دانیم خدا چه شکلی است .
مردم به خاطر دلیلی به زندگی ما وارد می شوند ؛ بله یک دلیل .پس چشمان وقلبهای تان را باز کنید . ممکن است هر جا با خدا روبرو شوید »

 

+ نوشته شده در  سه شنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۰ساعت 16:45  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خداشناسی


« مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت . کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم)
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد ! فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود .به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم)
مولوی می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست »

 

+ نوشته شده در  سه شنبه چهارم مرداد ۱۳۹۰ساعت 18:45  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان زیبای شیطان و نمازگذار

 

« مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند . لباس پوشید و راهی خانه خدا شد . در راه به مسجد ، مرد زمین خورد و لباس هایش کثیف شد . او بلند شد ، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد . در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد ! او دوباره بلند شد ، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد . در راه به مسجد ، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید . مرد پاسخ داد : من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید . از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم . مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند . همین که به مسجد رسیدند ، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند . مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند . مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود . مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند . مرد دوم پاسخ داد : من شیطان هستم . مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد . شیطان در ادامه توضیح می دهد : من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم . وقتی شما به خانه رفتید ، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید ، خدا همه گناهان شما را بخشید . من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد ، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید . به خاطر آن ، خدا همه گناهان افراد خانوادهات را بخشید . من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم ، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید . بنابراین ، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم »

« نتیجه اخلاقی داستان »
« کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید . زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختیهای در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید . پارسائی شما می تواند خانواده و قومتان را بطور کلی نجات بخشد . این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید »


 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۰ساعت 17:21  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

نامه ای به خدا

 

« یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا !با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند . در نامه این طور نوشته شده بود : خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می‌گذرد . دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید . این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می‌کردم . یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام ، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم . هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد . نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند . در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادندهمه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند . عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت ، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود : نامه‌ای به خدا !همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند . مضمون نامه چنین بود : خدای عزیزم ، چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم . من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند »

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۰ساعت 17:32  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خدا

 

« مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت . در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت . آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند . وقتی به موضوع " خدا " رسیدند . آرایشگر گفت : من باور نمی کنم " خدا " وجود داشته باشد . مشتری پرسید : چرا باور نمی کنی ؟ آرایشگر جواب داد : کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا " خدا " وجود ندارد . به من بگو ، اگر " خدا " وجود داشت آیا این همه مریض می شدند ؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد ؟ اگر " خدا " وجود می داشت ، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد . نمی توانم " خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد . مشتری لحظه ای فکر کرد ، اما جوابی نداد ، چون نمی خواست جر و بحث کند . آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت . به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد ، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده . ظاهرش کثیف و ژولیده بود . مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت : می دانی چیست ، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند . آرایشگر با تعجب گفت : چرا چنین حرفی می زنی ؟ من این جا هستم ، من آرایشگرم . من همین الان موهای تو را کوتاه کردم . مشتری با اعتراض گفت : نه ! آرایشگرها وجود ندارند ، چون اگر وجود داشتند ، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است ، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد . آرایشگر جواب داد : نه بابا ، آرایشگرها وجود دارند ! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند . مشتری تائید کرد : دقیقاً ! نکته همین است . " خدا " هم وجود دارد ! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند . برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد »

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۰ساعت 10:20  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خدا

 

شهسواری به دوستش گفت : بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم . میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد ، و هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند .دیگری گفت : موافقم . اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم .وقتی به قله رسیدند ، شب شده بود . در تاریکی صدایی شنیدند : سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید و آنها را پایین ببرید .شهسوار اولی گفت : می بینی ؟ بعداز چنین صعودی ، از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم . محال است که اطاعت کنم .
دیگری به دستور عمل کرد . وقتی به دامنه کوه رسید ، هنگام طلوع بود و انوار خورشید ، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود ، روشن کرد . آنها خالص ترین الماس ها بودند .
مرشد می گوید : تصمیمات خدا مرموزند ، اما همواره به نفع ما هستند .

با تشکر از دوست عزیزم که این مطلب رو برای من فرستاد

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم تیر ۱۳۹۰ساعت 8:21  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

داستان خدا

 

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست ، تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنجهایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی تو را از دنیا دور و دورتر، و به من نزدیک و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو  خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند
از خدا خواستم و باز خدا گفت: نه!
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.و خدا گفت: آه سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۰ساعت 17:24  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

خداوند

 

گفتگو با خــــــدا

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم
خدا پرسید : پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟
من در پاسخ گفتم :  اگر وقت دارید
خدا گفت : وقـت من بینهایت اسـت
پرسیدم : چه چیز بشر تو را سخت متعجب می سازد ؟
خدا پاسخ داد : کودکیشان
اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند
اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و پولشان را از دست می دهند تا سلامتی از دست رفته را باز جویند
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش می کنند

بنابراین نه در حال زندگی می کنند نه در آینده

 

+ نوشته شده در  شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۰ساعت 17:29  توسط MaNsOuR   |  آرشیو نظرات

خداوند

 

پیر مرد تهی دست ، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد . از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود ، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در ...همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای . پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت ، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین کره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود / این گره بگشوندنت دیگر چه بود
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است . پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود .



خوش به حال اونهایی که از گناه خسته شدن

بد به حال اونهایی که از خـــــــدا خسته شدن

آقا و خانم محترم 80 توصیه به زوج های جوان


آقا و خانم محترم

80 توصیه به زوج های جوان

80 توصیه های حجه الاسلام قرائتی به زوج های جوان:

خانم محترم!

١) به شوهرت افتخار کن!

2) کسی را با او مقایسه نکن!

3) اقتدار و غرور او را نشکن!

4) زیبایی او را در عقل او جستجو کن!

5) قناعت پیشه باش!

6)زیباییت را به رخ دیگران نکش!

7) ناز کن اما متکبر نباش!

8) دلبری و فریبایی و طنازی پیشه کن!

9)احساسات زیبایت را با اندیشه ای متین همراه کن !

10)لجبازی نکن که از چشم شوهرت می افتی !

11) تمکین کن تا تاج سرش باشی

12) !پناهگاه شوهرت باش تا فقط به تو پناهنده بشه !

13) زیبایی با سادگی و بی آلایشی برای تو آرامش بخش تر خواهد بود !

14) هوس بازی نکن ولی زیبا دوست باش!

15) اگر آشپزی را خوب نمی دونی حتما یاد بگیر!

16) قبل از رانندگی سازندگی را بیاموز!

17) هیچگاه بدون آرایش مقابل شوهرت نشین !

18) دهانت را مسواک وخوشبو کن!

19) بدنت هیچ وقت بوی عرق نده !

20)لباست بوی غذا ندهد !

21) موقع آشپزی از پیش بند استفاده کن !

22) قبل از شوهرت چشم بر هم نگذار و پیش از او بیدار شو !

23) موی تو یکی از دو زیبایی توست ، ازش مراقبت کن!

24) لبخند قشنگت را در هیچ شرایطی با اخم معاوضه نکن !

25) توی رنج هات معناهای زیبا پیدا کن !

26)اگه شوهرت گفت : کسی غیر از من با تو ازدواج نمی کرد ! بگو : پس خیلی باید از تو ممنون باشم

27) اگه بهت گفت : دوستت ندارم ! بهش بگو : عوضش من به تو افتخار می کنم!

28) اگه گفت :حوصله تو رو ندارم ! بهش بگو : منم غیر از تو کسی رو ندارم!

29) اگه گفت : از خانواده ات خوشم نمیاد ! بگو : عوضش من خانواده تو رو دوست دارم !

30) اگه عصبانی شد ! بگو : منو ببخش !

31) گاهی برای مادرشوهرت هدیه بخر !

32) در خواست هاتو با ناز و دلبری برآورده کن!

33) زورگو نباش !

34) سختی کار شوهرت را درک کن!

35) او را در مردم داری کمک کن!

36) وقتی وارد خونه می شه , به پیشوازش برو ! دستشو بگیر ! بِزار روی صورتت!

37) هیچ وقت بهش نگو : تو بی عرضه ای !

38) لباساشو براش اُتو کن که هر وقت خواست عوض کنه معطل نشه!

39) وقتی غذا رو سر سفره می ذاری به او بگو : نمی دونم خوشت میاد یا نه ؟ !

40) لحظه به لحظه از خداوند کمک بگیر !

ایمان ابوطالب علیه السلام

ایمان ابوطالب علیه السلام

 به مناسبت سالگرد وفات حضرت ابوطالب پدر امیرالمؤمنین علی علیه السلام

گروه کثیری از اتباع مکتب خلفا متاسفانه در تفاسیرشان و کتبشان، عقایدی، تفسیری و گاهی روایی شان تصریح می کنند که این آیه درباره حضرت ابوطالب نازل شده و ادعا میکنند حضرت ابوطالب مشرک از دنیا رفته و پیغمبر(ص) به خاطر ارتباط عاطفی می خواسته برای جناب ابوطالب استغفار کند که آیه 113 سوره توبه نازل شده : مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کَانُوا أُولِی قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیم.

مرحوم علامه امینی اعلی الله مقامه الشریف قدس الله روحه الزکیه و جزاه الله عن مکتب اهل البیت خیر جزاء در آغاز جلد هشتم الغدیر توضیح مبسوطی راجع به ایمان ابوطالب دارد.
از مسائلی که نباید مورد غفلت قرار بگیرد و از مباحثی است که وظیفه ما است که این بحث را در گفته ها، منبرها، صحبت ها و مباحث اعتقادی وغیره تبیین کنیم برای مردم این بحث مهم است.
روایات متضافره از اهل بیت(ع) را ببینید
[1] یک عنایت ویژه دارند اهل بیت(ع) که این نکته خلافی بین ما و مکتب خلفا را دقیق تبیین کنند.
در این چند دقیقه فقط چند نکته بیان می کنم.
الغدیر را حتماً مراجعه کنید که ایشان مطالب جالبی آنجا دارند. دقیقاً تبیین می کنند این آیه کِی نازل شده و اینهایی که می گویند راجع به ابوطالب است چه می گویند و حرفشان چیست؟ توضیح می دهند این آیه و یکی دو آیه دیگر که می گویند راجع به جناب ابوطالب است در مکه نازل نشده بلکه در مدینه نازل شده.
توضیحات دقیقی دارد علامه امینی اون ها را انشاءالله حتماً مطالعه می کنید و توجه میکنید. این یکی دو نکته را توجه کنید در کنار این بحث.
نکته اول: انسان وقتی با انصاف به ادله ایمان جناب ابوطالب نگاه میکند به روشنی به این نتیجه می رسد که اگر جناب ابوطالب پدر امیر مومنان علی (علیه الصلاة و السلام) نمی بود یکی از ده ها ادله ای که دال بر ایمان ابوطالب است یکی از این ادله کافی بود که بگویند حضرت ابوطالب مسلمان و مومن است ولی متأسفانه این حقد رو ببینید چون پدر حضرت امیر (علیه الصلاة و السلام) است و به هر دلیلی باید حقد اینجا ابراز بشود یک نکته ضعفی نسبت به حضرت امیر(ع) پیدا بکنند این همه ادله را چشم پوشی می کنند و باز هم به یک روایتی که سعید بن مصیّب ناصبی نقل کرده توجه میکنند و مرتب میگن نخیر آقا «فی ضحضاحٍ مِن النار» این یک نکته!
نکته دوم: حتماً جایگاه حضرت ابوطالب در بسط و گسترش اسلام را مورد مطالعه قرار بدهید.
در ده سال بعد از بعثت و قبل از هجرت هر آدم با انصافی که جایگاه اسلام را مورد مطالعه تاریخی قرار بده به عظمت جناب ابوطالب پی میبرد.
 یک جمله ای دارد ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه جزء اول صفحه 142 ذیل اون جمله که «لا یقاس بآل محمدٍ (صلی الله علیه و اله وسلم) من هذه الامة احد» اونجا یک بحثی دارد بعد این جمله که ببینید ناشی از کمال توجه او به تاریخ است «إن من قرأ علوم السیر عرف أن الاسلام لولا ابوطالب لم یکن شیئاً مذکوراً» جمله جمله عجیبی است کسی که به علوم سیر وارد باشه می­فهمه که اگه جناب ابو طالب نبود اسلام لم یکن شئً مذکوراً.
علامه طباطبایی در ذیل آیه 56 سوره قصص «أنّک لا تهدی من احببت» یک جمله زیبا باز علامه طباطبایی دارد جمله قشنگی است آنجا ذیل آن آیه را مراجعه بفرمایید ایشان می فرماید: هرکسی مطالعه کند ده سال بعد از بعثت و قبل از هجرت و ده سال بعد از هجرت را، می بیند کار یک تنه جناب ابوطالب در ده سال قبل از هجرت دقیقاً مطابق کار جمیع مهاجرین و انصار در ده سال بعد از هجرت بوده است.
[2]
این نکته درست از دل تاریخ در بیاید و تبیین بشود.
نکته سوم: ادله ایمان جناب ابوطالب مورد برسی قرار بگیرد. من گاهی به دوستان اشاره کرده ام گاهی بحث میکنند بعضی از علمای اهل سنت داد میزنند فریاد میزنند آقا شما به بعضی از صحابه اهانت میکنید چرا چنین میکنید چرا چنان میکنید خُب ما یک بحث هایی که داریم گاهی در گوشه این مطلب را اضافه میکنم میگویم آقا چرا اینقدر تعصب دارید بنده که اهل اهانت نیستم ولی اگر یک کسی اجتهادش به اینجا رسید که یک فردی مسلمان نبوده جزء منافقین از صحابه بوده به او اهانت کند بگوید در آتش است این اشکالی داره؟ اگه اشکالی داره پس به ابوطالب چرا شماها میگویید ما جناب ابوطالب را جزء اصحاب بزرگ پیامبر میدانیم چرا اهانت میکنید چرا میگویید «فی ضحضاحٍ من النار» خوب جواب میدهی به نظر ما مثلاً ایشان مومن نبوده خوب به نظر اون آقا هم فلان صحابی مومن نبوده الکلام الکلام چطور به جناب ابوطالب میرسد این جوری میگویید؟ نسبت به صحابه دیگه خوب شما میگویید به نظر من جناب ابوطالب مومن نبوده. بن باز وصیت میکند چون ابوطالب در قبرستان ابوطالب است من را آنجا دفن نکنید، (حشره الله مع من احب). البته محمد بن العلوی المالکی عالم بزرگ تسنن اینجا انصاف را رعایت کنیم صاحب مفاهیم یجب ان تصحّح می گوید من را در قبرستان ابوطالب دفن کنید چون جناب ابوطالب آنجا دفن است.
خوب اگه به یک صحابه یک کسی اهانتی میکند داد و فریادتون تا هوا میرود خوب اجتهاد آن آقا این بوده که آن آقا جزء صحابه نبوده منافق بوده خوب نسبت به ابوطالب شما دارید همین کار را میکنید دیگر ما معتقدیم ادله قاطعه هم هست که مومن بوده بلکه یکی از بزرگترین اصحاب پیغمبر بوده است خوب شما هم اهانت میکنید به این دلیله خوب، بائک تجر و بائی لاتجر؟ اینجا که میرسد اون جور اونجا این جور.
حالا پس ادله ایمان ابوطالب را مطالعه کنید کتبی که برخی از اندیشمندان اهل سنت راجع به ایمان ابوطالب نوشته اند قصیده لامیه ابوطالب

وأبیض یستسقى الغمام بوجهه                                        ثمان الیتامى عصمة للأرامل

این قصیده بزرگ نود و چند بیتی را مورد ملاحظه قرار بدهید (قصیده ای که ادبیای ادب عربی میگویند از معلقات سبع زمان جاهلیت ارزش و جایگاهش بیشتر است) این قصیده در توسل به نبی گرامی اسلام هست اشعاری که دال بر ایمان جناب ابو طالب هست

الم تعلموا انا وجدنا محمداً                   رسولاً کموسی خط فی اول الکتب

اشعار مختلفی که از جناب ابوطالب بزرگان اهل سنت راجع به پیامبر نقل کردند که تصریح به رسالت نبی گرامی اسلام دارد.
و در پایان توصیه میکنم یک وقتی خدا رحمت کنه اونهایی که حق به گردن ما دارند حالا میفهمم چه جور دست گیری میکردند یه زمانی توصیه میکردند قصیده مرحوم آشیخ محمد حسین اصفهانی را راجع به جناب ابوطالب هست حفظ کنید این قصیده را مرحوم علامه امینی در الغدیر آورده جلد هشتم حتماً مراجعه کنید بخونید و چه زیباست اگر کسی بتواند که قطعاً سبب تقرب به امیر مومنان میشود از روایات حضرت استفاده میشود حساسیت عجیبی نسبت به پدر داشتند و درست هم هست این واقعیتی است کسی که اگر او نمی بود اسلام شیء مذکوری نبود باید نسبت به وی حساسیت داشت اگر کسی میخواهد حضرت امیر دستش را بگیرد یکی از ابوابش توسل به جناب ابوطالب است      

نور الهدی فی قلب عم المصطفی                             فی غایة الظهور فی عین الخفاء

فی سره حقیقة الایمان                                              (تا اینکه میرسد به اینجا)       
کفاه فخراً شرف الکفالة                                               لصاحب الدعوة و الرسالة                                              
ماتمت دعوت للمختاری                                               لولاه فهو اصل دین الباری
کیف و ظل الله بالأنام                                                 فی ظله دعی الی الاسلام

 

 ظل الله در انام که وجود نبی گرامی اسلام است فی ظله دعی الی اسلام ده سال در زیر سایه او بود که توانست مردم را به اسلام دعوت کند و اگر ابوطالب نمی بود آن دعوت ده ساله پیامبر نبود.
حالا ذیل این آیه این نکته رو اشاره کردن روز بیست و ششم ماه رجب که روز وفات جناب ابو طالب لحقیقٌ (شایسته است) که این روز بزرگداشت گرفته بشود روز مصیبت باشه و نسبت به انتقال مفاهیم حضرت ابوطالب در این روز انشاء الله سرمایه گذاری کافی بشود. 
امروز هم که میلاد آقا امام حسن عسکری (علیه السلام) است این میلاد را به آقا و مولامون حضرت حجت (عج الله تعالی فرجه الشریف) تبریک عرض میکنیم .

وصل الله علی محمد و اله الطاهرین.آـآآآآآآن     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1] - این روایات را می توان در بحارالانوار ج 35 ببینید.

[2]- فقد کان اثر مجاهدته وحده فی حفظ نفسه الشریفه فی العشر سنین قبل الهجره یعدل اثر مجاهده المهاجرین و الانصار باجمعهم فی العشر سنین بعد الهجره. (المیزان/16/57)


عرض تشکر: با تشکر از آقای صابر عشقی که در پیاده سازی متن سخنان حضرت استاد یاریمان کردند.

نقد فضائل عمر

40 – گسترش دادن اسلام  ( فتوحات و کشورگشایى هاى او )

41 – پیامبر فرمود که بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید

42 – نقش راهگشا و فعالی در سقیقه داشت

43 – از شدت غم میگفت هرکس بگوید رسول خدا از دنیا رفته است گردنش را با شمشیر می زنم

44 – عمر شما ایرانی ها را مسلمان کرد

45 -  حضرت علی به عمر گفت که تو پشت و پناه اسلام و مسلمانان هستی


ادامه مطلب

28 - رسول خدا (ص) لقب فاروق را به عمر داد

29 – ارداتمند بودن عمر به حضرت علی

30 – عمر شخص عادلی بوده است .

31 – ادامه دهنده راه و روش سیره نبوی بود

32 – انتقال وحی به عمر

33 –  عمر هر کاری که درست باشد انجام میدهد.

34 – بهترین بود به دلیل دفن در کنار پیامبر

35 – اولین امیرالمومنین بود

36 -  «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است‏»

37 – ایران خبرگان رهبری را از شورایی که عمر تشکیل داد و عثمان انتخاب شد تقلید کرده

38 – خلیفه دوم مسلمین است

 39 – فضائلی خنده دار



ادامه مطلب

19 –  وزیر و دست راست و ملازم همیشگی پیامبر

20 – محبوب بودن عمر نزد پیامبر بعد از ابوبکر

21 – باهوشتر بودن او از پیامبر

22 – عمر زیبا صورت و سیرت بوده است

23 – علم عمر

24 – سیراب کردن مردم

25 - عمر  مرد شجاعی بود که مشرکین از او می ترسیدند

26 – بهترین افراد از دیدگاه حضرت علی عمر بوده است

27 – ایشان اولین کسی است که تاریخ هجری را اساس گذاشت

 



ادامه مطلب

11 - رسول خدا به عمر گفت: اى اخى!

12 – غیرت و قصر عمر

13 - صدای عمر از مدینه تا فسا رسید

14 - ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند

15 -  ابوبکر و عمر دو سَرور پیران اهل بهشتند

16 -  اگر من به پیامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتماً عمر مبعوث مى‏شد

17 -اگر عذاب نازل مى‏شد، کسى جز عمر از آن نجات نمى‏یافت

18 – ساده زیستی عمر

 



ادامه مطلب

1 - موافقت در مورد مقام إبراهیم

2 - موافقت در مورد حجاب

3 - اسراى بدر

4 - نماز بر جنازه منافق

5 -  تحریم شراب

6 - موافقت در مورد غیرت زنها

7 -  عزت مسلمانان به اسلام عمر

8 -  محدث بودن عمر

9 - شیطان از عمر فرار مى‏کند

10 - حق را از زبان عمر بشنوید

 



ادامه مطلب

پاسخی به گستاخی مولوی گرگیچ درباره عزاداران اهل سنت


پاسخی به گستاخی مولوی گرگیچ درباره عزاداران اهل سنت

شما به کدامین منطق، محبت و مودت اهل بیت علیهم السلام که قرآن کریم بارها بر آن تاکید داشته را این چنین به سخره می گیرید و دوستداران حسینیِ سنی مذهب را جاهل، موقعیت طلب و مال اندوز می خوانید؟!
به گزارش شیعه آنلاین، در پی سخنان تفرقه افکن و تحریک آمیز مولوی گرگیچ، امام جمعه اهل سنت آزادشهر گلستان و هتاکی های بی شرمانه وی نسبت به عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و چاپلوس خواندن عزاداران اهل سنت و افسارگسیخته‌ خواندن شرکت کنندگان سنی مذهب در مراسم های باشکوه سوگواری امام حسین علیه السلام، حجت الاسلام والمسلمین امیری سوادکوهی، از محققین و نویسندگان جوان، در نامه ای خطاب به مولوی گرگیج، وی را به دوری از تفرقه افکنی میان امت اسلام و پرهیز از  ایجاد هرگونه تشنج در مملکت اسلامی دعوت کرد.

حجت الاسلام امیری سوادکوهی در این نامه ضمن تأکید بر ضرورت اتحاد بین شیعه و سنی در زمان حساس کنونی، سخنان این مولوی را تفرقه انگیز و نوعی ترویج تفکرات غلط وهابیت و افراطیون دانست و افزود: «امروز کسی که بخواهد حنجره ی نفاق و تفرقه در میان امت اسلام باشد، یک خائن به تمام معنا است و شما نیز می بایست از برکات وحدت و انسجام عزاداری های محرم و صفر بهره مند شوید و اهل سنت و شیعه را در یک صف واحد در جلسات عزای علت بقای دین یعنی حسین بن علی علیهماالسلام دعوت نمایید.»

این محقق جوان در ادامه افزود: «اگر خون پاک امام حسین علیه السلام نبود، پیروان ادیان توحیدی، تابوت آیین خود اعم از اسلام و مسیحیت و یهودیت را به قبرستان فراموشی تشییع و به خاک می سپردند. از اینرو  پیروان ادیان و مذاهب همواره امام حسین علیه السلام را تقدیس نموده و در عزای مصیبت او داغدار و ملتهبند.»

وی در خاتمه با دعوت از تمامی مولوی ها و جوانان حسینی اهل سنت، تاکید کرد: «بیاییم روزهای باقیمانده به اربعین حسینی را به روزهای وحدت و انسجام اسلامی تبدیل کنید و همراه با پیروان سایر ادیان الهی به اقیانوس بی کران رحمت واسعه حسینی بپیوندیم و با لبیک یا حسین، لبیکی دیگر به آرمان های رسول خدا صلی الله علیه و آله و دستورات خدای متعال بگوییم و وحدت اسلامی خود را با حضور در عزاداری ها و دستجات پیاده ی اربعین حسینی در کربلای معلی و اقصی نقاط جهان به رخ جهانیان بکشانیم.»

متن این نامه بدین شرح می باشد:

بسم الله الرحمن الرحیم

اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا بابن بنت رسول الله و ریحانته فی الدنیا و سید شباب اهل الجنة فی الاخرة و من زین الله عرشه باسمه: الامام الحسین علیه السلام.

قال الله تعالی: (ومن الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا و یشهد الله على ما فی قلبه وهو ألد الخصام* وإذا قیل له اتق الله أخذته العزة بالإثم فحسبه جهنم ولبئس المهاد).[1]

جناب آقای مولوی گرگیج ، سلام علیکم!

در ایام حزن و ماتم شهادت مظلومانه ی خامس اصحاب کساء و سوّمین وصی وخلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله، حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام قرار داریم. ایام غمباری که عرشیان و فرشیان سیه پوش و عزادار جگرگوشه ی رسول خاتم، سید و سرور جوانان اهل بهشت، دردانه عالم وجود می باشند. همان امام همامی که نه تنها دین مبین اسلام وامدارخون سرخ ایشان است، بلکه تمامی ادیان و مذاهب در بقای خود مدیون فداکاری و جانبازی آن حضرت هستند.همان امام همامی که نام او اینچنین بر ساقه ی عرش الهی نقش گردیده: “حسین چراغ پر فروغ هدایت و کشتی نجات است.”

 آری! دین مبین اسلام، محمّدی الوجود و حسینی البقاء است و اگر قیام، از خودگذشتگی و ایثار امام حسین علیه السلام نبود، اسلام و زحمات رسول خدا صلی الله علیه و آله در اسارت گمراهیِ شخصی که به اقرار تاریخ و بزرگان معاصر، خونخوار، مِی گسار و کافر به خدا و رسول یعنی یزید بن معاویه بود،  قرار گرفته و به یغما می رفت. از اینرو مسلمانان شیعه و سنی و حتی مسیحیان و زرتشتیان، به پاس بزرگداشت مقام سیدالشهدا علیه السلام با حضور در محافل عزای آن حضرت، قدرشناسی خود را به آن انسان آزاده ی تاریخ ابراز می نمایند.

جناب آقای مولوی گرگیج!

متأسفانه این روزها که جهان اسلام بیش از پیش نیاز به وحدت و انسجام اسلامی و آرامش و امنیت دارد و می بایست به هر بهانه ای صفوف مسلمانان را مستحکم و وحدت کلمه را ترویج و فرهنگ سازی کرد، حضرتعالی با سخنان تحریک آمیز و عاری از منطق و سرشار از اهانت و توهین، که اعتقادات پوسیده ی وهابیت را در اذهان زنده می کند، به جوانان سنی مذهبِ دوستدار اهل بیت علیهم السلام و عزادارانِ اهل سنت حسینی  که در صفوف بهم فشرده ی اتحاد و انسجام شیعه و سنی گره خورده اند را، اهانت نموده و آنان را چاپلوس و خارج از دین خواندید.

حضرتعالی این سخنان را زمانی بر زبان می رانید که دشمنان اسلام در پی ایجاد حساسیت های مذهبی و نفاق و تفرقه و ایجاد درگیری میان شیعه و سنی بوده و به طور هدفمند در صدد متفرق نمودن مسلمانان و از بین بردن ضروری ترین مسأله ی جهان اسلام یعنی وحدت اسلامی هستند.

حضرتعالی، عزاداران اهل سنت را که محبت اهل بیت علیهم السلام در قلوب آنها موج می زند و از مصیبت عزای سیدالشهدا بر سرو سینه می زنند را افسار گسیخته هایی معرفی نمودید که پیرومذهب و دین خود نیستند و در خطبه نماز جمعه فریاد زدید که آنان را جزو اهل سنت نمی دانید!

شما به کدامین منطق، محبت و مودت اهل بیت علیهم السلام که قرآن کریم بارها بر آن تاکید داشته را این چنین به سخره می گیرید و دوستداران حسینیِ سنی مذهب را جاهل، موقعیت طلب و مال اندوز می خوانید؟!

چرا می خواهید اهل تسنن را به دور از محبت و مودّت اهل بیت علیهم السلام معرفی کنید؟! چرا ادبیاتی که تندروهای وهابی همچون داعش آن را تبلیغ می کنند را از تریبونی که علت تأسیسش وحدت و انسجام اسلامی است، تکرار می کنید ؟!

چرا با این کلمات نسنجیده در پی حساسیت های مذهبی میان عزیزان شیعه و سنی هستید که بخواهید این اتحاد و همزیستی مسالمت آمیز آنان در ایران اسلامی را که به نوعی خار چشم دشمنان اسلام است، به تفرقه و کینه جویی و دشمنی تبدیل کنید؟!

اگر مشکل شما عزاداری در مکتب اهل تسنن است ، می توانید مشروعیت عزاداری در میان اهل تسنن را در کتب معتبر نزد خود از جمله: مسند احمد بن حنبل، جلد ۶ ، صفحه۲۷۴ و مسند أبو یعلى، جلد  ۸، صفحه ۶۳ و تاریخ الطبری ، جلد  ۲، صفحه۴۴۱  و الکامل فی التاریخ لإبن الأثیر، جلد ۲، صفحه۳۲۳ و  سیره ابن کثیر، جلد ۴، صفحه۴۷۷  مراجعه و مشاهده نمایید که عایشه همسر پیامبر ، از عزاداری و بر سر و صورت زدن خود با زنان دیگر در سوگ رسول خاتم سخن می گفت و عزاداری در مکتب اهل سنت چنین مشروعیتش از طرف منابع متعدد اهل تسنن تأیید می شود. (رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قُبِضَ وَهُوَ فِی حِجْرِی، ثُمَّ وَضَعْتُ رَأْسَهُ عَلَى وِسَادَهٍ وَقُمْتُ أَلْتَدِمُ مَعَ النِّسَاءِ وَأَضْرِبُ وَجْهِی ).

آقای گرگیج!

این سخنان حضرتعالی،در واقع آتشی است که بر زبان رانده شده و سبب سلب آرامش و فاصله میان مسلمانان شیعه و سنی می شود و جناب مولوی بداند که در عصر حاضر اگر کسی عَلَمِ نفاق و تفرقه بین شیعه و سنی را بدست بگیرد ، یک خائن ، به معنای واقعی کلمه است.

جناب مولوی!

چرا ارادت قلبی اهل تسنن به امام حسین علیه السلام را جدای از آیین خود می دانید. مگر سنت نبوی به غیر از محبت و مودت خاندان بی رسالت از جمله سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام است؟!

خورشید درخشان حسین بن علی علیهما السلام که تمامی موجودات عالم، بواسطه او ارتزاق می کنند و برای رسیدن به کمالات الهی، به ریسمان محکم ولایتش چنگ می زنند، نور هدایتش سبب نجات میلیون ها انسان گنهکار و سرگردان بسوی کمالات و معنویات گشته و وجود نازنینش به ادیان الهی هویت و اصالت بخشیده است، چرا که اگر خون پاکش نبود ، پیروان ادیان توحیدی، تابوت آیین خود اعم از اسلام و مسیحیت و یهودیت را به قبرستان فراموشی تشییع و به خاک می سپردند. از اینرو  پیروان ادیان و مذاهب ، خصوصاً جوانان حسینیِ اهل سنت همواره  امام حسین علیه السلام را تقدیس نموده و در عزای مصیبت او داغدار و ملتهبند. چرا که آنها پایداری دین خود را مدیون آن وارث با عظمت آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و خاتم پیامبران  علیهم السلام می دانند و مجالس مربوط به سیدالشهدا علیه السلام نیز مصداق بارز تکریم شأن و عظمت خدای متعال و تعظیم شعائرالله و مقام و مرتبت یک صد و بیست و چهار هزار پیغمبر الهی است.

جناب مولوی!

اینجانب حقیقتاً متحیرم که چگونه می شود که شما از برکات وحدتبخش عزاداری سیدالشهدا علیه السلام که سبب منسجم شدن امت اسلام و ایجاد روحیه ی استقامت و ایثارگری در آنان می شود غافلید و عزاداران و محبان اهل سنت را چاپلوس و بدعت گذار می خوانید!.

امام حسین علیه السلام که به تعیین خدا و رسول، سوّمین خلیفه بر حقّ مسلمانان بوده و آیه تطهیر در شأنشان، و آیه مودّت در محبتشان، و آیه طاعت در حقّشان نازل شده است را مظلومانه و غریبانه به شهادت رسانیدند و حرمت او را شکستند و اهل بیت طاهرینش که ذریه ی رسول الله صلی الله علیه و آله بودند را به اسارت بردند، بزرگترین وجه مشترک بین شیعه و سنی است که می بایست به جهت ایجاد اتحاد امت اسلام نهادینه شود.

براستی سرمنشأ این افکار از کجا است و چرا برخی از ابراز محبت و مودت اهل سنت به امام حسین علیه السلام ناراحت و ملتهبند؟! براستی منشاء این همه قساوت و جسارت به ساحت مقدس اهل بیت رسول، ظلم و ستم، دین ستیزی و جاهلیت گزینی چیست!؟

حال که سخن از شهادت سیدالشهدا علیه السلام به میان آمد بهتر است سؤال خود را به گونه ی دیگری عرضه بدارم که حقیقتاً دلیل هتک حرمت به ساحت مقدس حسینی و شهادت مظلومانه ی ایشان چه بود؟!

آیا عاملان و مسببان آن از مصادیق آشکار آیات کریمه فوق نیستند که هنگام سخن گفتن تملّق گویی می کردند و بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله غاصبانه بر امّت اسلام مسلّط شدند و فساد و خون ریزی به راه انداختند و نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله را تار و مار کردند و حضرت زهرا سلام الله علیها، تنها یادگار رسول الله را که در حق ایشان فرمودند : خدا به رضای فاطمه راضی شده و به غضب فاطمه غضبناک می شود، همراه با فرزند شش ماهه ی ایشان که رسول خدا او را محسن نام نهادند به شهادت رسانیده و حرمت های الهی را در حق رسول خدا و اهل بیت حضرت شکستند.

براستی چه شد که حرمت ها یکی پس از دیگری شکسته شد و افراد معلوم الحال و  با سابقه زشت و دشمنی با رسول خدا همانند  ابوسفیان و دودمانش از جمله خواهرش ام جمیل که قرآن مجید او را حمالة الحطب  نامیده و در شأنش فرمود: (فی جیدها حبل من مسد[2]) و فرزندش معاویه و دیگر بنی امیه که قرآن مجید آنان را شجره ملعونه معرفی نموده: (والشجرة الملعونة فی القرآن)[3] و در کتابهای  معتبر نزد اهل تسنن از جمله تفسیر طبری جلد ۱۱ صفحه ۳۵۶ و مستدرک حاکم جلد ۴ صفحه ۴۸۰ و غیره نیز بر آن تاکید شده، محراب و منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله، جایگاه و جانشینی حضرت را ظالمانه تصرّف و غصب کرده و به خود اجازه هر جسارتی به ساحت مقدس اهل بیت و قربای رسول الله را می دادند؟!

تا آنجا که ابن آکلة الاکباد، (فرزند هند جگر خوار که در جنگ احد، کینه و نفرت خود را با به دهان گرفتن جگر جناب حمزه (عموی رسول الله) و تشویق و آزاد نمودن قاتل او به تاریخ اثبات کرد )، فرزند این هند پلید یعنی معاویه بعد از به راه انداختن جنگ جمل و کشته شدن هزاران انسان، جنگ صفین را علیه نفس و جان پیامبر و باب علم نبوی یعنی صدیق اکبر و فاروق اعظم امیرالمؤمنین علی علیه السلام به راه انداخته و سپس بدعت سبّ و لعن حضرت را در بلاد و ممالک اسلامی مرسوم و علنی می کند.

سبّ و لعن شخصی که قرآن مجید او را نفس و جان رسول خدا صلی الله علیه و آله معرفی کرده و حضرت رسول بنا بر روایت کتاب المستدرک على الصحیحین  جلد ۳، صفحه ۱۳۰ در حق او فرموده:

من سبّ علیاً فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله … و بعد از صفین و شهادت مظلومانه وصی رسول الله و خلیفه بر حق امیرمومنان، با سبط اکبر رسول خدا، سید و سالار جوانان اهل بهشت طبق فرمایش رسول الله یعنی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام  می جنگد و حضرت را وادار به مهادنه می کند، آن هم بر اساس مفاد آتش بسی که معاویه آن را امضاء نموده تا به همه شروط آن وفا کند، ولی معاویه مفاد آتش بس یاد شده را بر منبر مسجد کوفه زیر پای گذارد و آشکارا می گوید: نامه ی آتش بس و شروط آن مُلغی و آن را زیر پا می نهم و اعلان می نمایم  که جنگ من با شما برای این نبود که نماز بخوانید و روزه بگیرید، بلکه برای این بود که بر شما حکومت نموده و فرمانروا باشم، و سپس امام مجتبی علیه السلام را با توطئه ای شیطانی با زهر جفا به شهادت می رساند و وقتی خواستند حضرتش را کنار جدّ خود یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله به خاک بسپارند، به دستور زن شتر سوار جنگ جمل که خود بانی آن جنگ و فتنه بود، از به خاکسپاری بدن مطهر امام مجتبی علیه السلام در کنار قبر جدش رسول الله  ممانعت نمودند و جنازه آن حضرت را تیر باران کرده و دشمنی خود را با رسول خدا و اولاد طاهرینش که قرآن مجید محبت، مودت و اطاعت آنان را واجب نموده به اثبات رسانیدند، سپس یزید فرزند همین معاویه که به هتک حرمت های الهی معروف بود، سبط دیگر رسول الله و گوشواره عرش خدا را مصیبت زده و به عزای سبط رسول خدا می نشاند.

آری! این ایام که این نامه را به رشته تحریر در می آورم ایامی است که جهان مصیبت زده عزای عاشوراییان بوده و در آستانه اربعین حسینی می باشیم که میلیون ها زائر حسینی اعم از شیعه و سنی ، مسیحی و زرتشتی و ... در تدارک آنند که با پای پیاده از شهرها و کشورهای جهان بسوی کربلای معلی به راه بیفتند  تا در روز اربعین حسینی، بزرگترین تجمع انسانی در کره زمین را در لبیک به مدد خواهی امام حسین علیه السلام به نمایش بگذارند و اربعین مصیبت حسینی را در کربلای معلی (و البته در سرتا سر جهان) به سوگ بنشینند.

مصیبت تسلط نابخردان و شجره ملعونه ی در قرآن و ظالمان و دنباله روان آنان بعد از رسول خدا از یک طرف و از طرف دیگر مصیبت غربت و مظلومیت فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و مصیبت دردناک طفل شش ماهه ای که از عطش به خود می پیچید و به جای آنکه با جرعه ای از آب سیرابش کنند، تیر سه شعبه ای حواله اش کردند و خواهران او را با تازیانه می زدند و حتی گوشواره از گوششان کشیدند و به غارت بردند تا امام حق را تضعیف نموده و  اسلام حقیقت خود را از دست بدهد … .

حقیقتاً جهان متحیر است که بر یتیمان نواده پیامبرآخرالزمان حضرت حسین بن علی علیهماالسلام چه گذشت که از کربلا  تا شام بر مَرکب های سخت و بی سایبان، گرسنه و تشنه، در سرمای شدید شب ها و گرمای سوزان روزها و در همه حالات نظاره گر سر های بریده پدرانشان بودند، این مصیبت و این بی حرمتی اگر در حق یک فرد معمولی اجرا می شد چقدر جانکاه بود !چه برسد که در حق رسول خدا و اهل بیت حضرت اجرا شده است.

لذا سؤالی که اینجا مطرح می شود آن است که منشاء این همه فجایع که و چه بوده است که کار به آنجا رسید که ظالمان و از خدا بی خبران به خود اجازه دادند چنین بی رحمانه و بدون پروا حرمت اولیای الهی را که علت وجود و سبب خلقت هستند را نادیده گرفته و آشکارا به آنان ظلم کنند؟!

وقتی به معتبرترین کتب نزد شیعه و سنی مراجعه می کنیم، سرمنشاء همه ی اختلافات امت اسلام و تمامی این بی حرمتی ها را محصور به آنان می دانند که پنجشنبه سیاه تاریخ را بوجود آوردند.

پژوهشگران و بزرگان اهل تسنن اگر واقعاً از این اتفاق ناگوار که تاریخ اسلام را لکه دار وسیاه نموده و امت اسلامی را متفرق و به جان هم انداخته مطلع نیستند و این موضوع دردناک را مطالعه نفرمودند و یا از منابع معتبر نزد عامه مطلع نیستند، می توانند این واقعه را در معتبرترین کتاب های نزد خود مطالعه فرمایند تا حق و باطل برآنان آشکار شود.کتاب هایی همانند: صحیح بخاری: جلد ۱ صفحه ۱۲۶و ۱۲۷ حدیث ۱۱۴، صحیح بخاری: جلد ۱ صفحه ۳۶ حدیث ۱۱۴، صحیح بخاری جلد ۴ صفحه ۳۱ حدیث ۳۰۵۳ کتاب الجهاد و السیر، صحیح بخاری  جلد۴ صفحه ۶۶ حدیث ۳۱۶۸، صحیح بخاری جلد ۵  صفحه ۱۳۷ حدیث ۴۴۳۱، صحیح بخاری جلد ۸  صفحه ۶۱ حدیث ۷۳۶۶، تاریخ الطبری جلد ۳ صفحه ۱۹۳، صحیح مسلم جلد ۵ صفحه ۷۵ حدیث ۴۱۲۴، معجم اوسط طبرانی جلد ۵ صفحه ۲۸۸، معجم الزوائد الهیثمی جلد ۹ صفحه ۳۴، کنز العمال متقی هندی جلد ۵ صفحه ۶۴۴، طبقات ابن سعد جلد ۲ صفحه ۲۴۳، مسند احمد جلد ۳ صفحه ۲۴۳، مسند احمد صفحه ۲۹۳، تاریخ کامل ابن اثیر جلد ۲ صفحه ۳۲۰، فتح الباری ابن حجر عسقلانی  جلد ۸ صفحه ۱۰۱، کشف الغمه جلد ۲ صفحه ۴۷  و … .

آری! عاشورا و حرمت شکنی های آن و حرمت شکنی های خاندان وحی و رسالت، و بیت شریف امامت و ولایت، همه و همه منشأش همانجایی است که حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را از بین بردند، اکابر علمی جهان اسلام،بلکه دانشمندان تاریخ شناس، عاشورا را نتیجه آن بی حرمتی علنی به ساحت مقدس نبوی که قرآن مجید درباره حضرتش می فرماید: (ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی )[4]و نسبت هذیان دادن به وحی، و زمینه سازی کردن برای سقیفه و مصادره فدک از حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها و غصب خلافت از امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام که لباس خلافت و ولایت را خدای متعال به او عنایت نموده و در قرآن مجید فرموده: (انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون)[5] که شیعه و سنی اتفاق دارند که منظور قرآن مجید  امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام اند و سپس پایه ریزی همه ی اختلاف ها، فرقه گرایی ها، بی حرمتی ها، ظلم ها، و بی عدالتی ها تا به امروز شدند.

جناب مولوی!

منشاء تمامی مصائب تاریخ را یادآور شدم و حال کمی تامل فرمایید که آیا عزاداری سیدالشهدا علیه السلام سبب خروج اهل سنت از آیینشان می شود یا خیر؟! اگر به سنت نبوی عمل می کنید ، بدانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله بارها بر سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام گریستند که در بسیاری از متون شیعه و سنی درج شده است.

این نامه  را غنیمت می شمارم و با کمال ادب و خضوع از حضرتعالی و تمامی مولوی ها و عزیزان اهل سنت ، خصوصاًجوانان حسینی سنی مذهب دعوت می کنم که روزهای باقیمانده به اربعین حسینی را به روزهای وحدت و انسجام اسلامی تبدیل کنند و همراه با پیروان سایر ادیان الهی به اقیانوس بی کران رحمت واسعه حسینی بپیوندند و از آنجایی که اسلام خود را مدیون خون سرخ حسینی می داند ، به پاس ایثار و از خودگذشتگی آن امام همام و بزرگداشت و ارج نهادن به مقام شامخ سبط پیامبر ،همزمان با اربعین حسینی، با حضور وحدت بخش خود در بی نظیرترین همایش سالانه و بزرگترین تجمع بشری در کربلای معلی بار دیگر وحدت و انسجام مسلمین را به رخ جهانیان بکشانیم و آرزوی دیرینه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در چنگ زدن به ریسمان محکم الهی محقق سازیم.

در خاتمه خدای متعال را بر این موهبت بزرگ، توفیق هدایت و دعوت به ضروری ترین مسئله جهان اسلام یعنی وحدت اسلامی که فرمان خدا و دستور قرآن و سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله که در حدیث متواتر و غیر قابل انکار نزد همه مسلمین آمده، شکر گذاری نموده و سر تعظیم فرود آورده و آیه کریمه قرآن را به زبان متبرک و تلاوت می کنم: (الحمدلله الذی هدانا لهذا وما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله) صدق الله العلی العظیم، والسلام علی المرسلین، والحمدلله رب العالمین.
 
امیری سوادکوهی ـ 21 محرم الحرام 1436 هجری قمری
قم المقدسه (عش آل محمّد علیهم السلام)

[1] بقره ـ ۲۰۴ الی ۲۰۶
[2]  مسد ـ آیه ۴ و ۵
[3]  اسرا ـ آیه۶۰
[4] النجم ۳ و ۴
[5] ؛ مائده ـ ۵۵